به نام خدا
راوی: نازک دلی آزادگان، چشمه ای زلال است که از دل
صخره ای سخت جوشد. دل مؤمن را که می شناسی: مجمع اضداد است، رحم و شدّت را با هم
دارد و رقّت و صلابت را نیز با هم . زلزله ای که در شانه های ستبرشان افتاده از
غلیان آتش درون است؛ چشمه ی اشک نیز از کنار این آتش می جوشد که این همه داغ است.
اماما، مرا نیز با تو سخنی است که اگر اذن می
دهی بگویم:« من در صحرای کربلا نبوده ام و اکنون هزار و سیصد و چهل و چند سال از
آن روز گذشته است. امّا مگر نه اینکه آن صحرا بادیه ی هول ابتلائات است و هیچ کس
را تا به بلای کربلا نیازموده اند از دنیا نخواهند برد؟ آنان را که این لیاقت نیست
رها کرده ام، مُرادم آن کسانند که یا لیتنا کنّا معکم گفته اند. پس بگذار مرا که در جمع اصحاب تو
بنشینم و سر در گریبان گریه فرو کنم.»
خورشید سرخ تاسوعا در افق نخلستان های کرانه ی فرات
غروب کرده است و زمین ملتهب کربلا را به ستاره ی جُدی سپرده و مؤذن آسمانی اذن
حضور داده است و دروازه های عالم قرب را گشوده ... زمین از دل ذرات به آسمان
پیوسته است و نسیمی خنک از جانب شمال وزیدن گرفته ... و اصحاب نماز گریه می
گزارند.منبع:فتح خون/ سید مرتضی آوینی/ ص 73و74