دست نوشته های یک مهندس

توبه کسانی که گناه می کنند، تا وقتی که مرگ یکی از ایشان در رسد، می گوید: «اکنون توبه کردم.» پذیرفته نیست. نساء : 18

دست نوشته های یک مهندس

توبه کسانی که گناه می کنند، تا وقتی که مرگ یکی از ایشان در رسد، می گوید: «اکنون توبه کردم.» پذیرفته نیست. نساء : 18

هرکه گردد در جهان چون بو تراب
بازگرداند ز مغرب آفتاب «اقبال لاهوری»

وحید حاجیلو هستم کارشناس ارشد اصلاح نباتات، علاقمند به سیتوژنتیک و آزمایشگاه. پس از عمری -حدود 15 سال- وبلاگ نویسی در میهن بلاگ به اجبار و با تأسف که این سیستم وبلاگ دهی برای همیشه قراره خاموش بشه، مجبور شدیم کوچ کنیم و این شد که اومدیم به رسانه ی متخصصان و اهل قلم پیوستیم.

آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

نقطه خروج 2

تا بارگزاری کامل تصویر شکیبا باشیدبه نام خدا

ادامه از نقطه خروج 1...

 

خوب تا اینجا پیش رفتیم قضیه رو که قرار شد از کارگزینی موقعیت های شغلی خالی رو سؤال کنه و بهم خبر بده.

فردای اون روز تماس گرفت و گفت نیرو می خوان. منتها چند روز صبر کن سرشون شلوغه فعلاً بذار با نیروهای جدید که قراره بگیرن شما رو هم دعوت می کنن مصاحبه منم اینجا پیگیرم دوباره در تماسیم تا اطلاع بدم بهت چیکار کن.

واقعیت اینه که من هنوز نمی دونستم قراره کجا بریم و چیکار کنیم و همه ی این مسائل رو اعتمادی بود که به دوست قدیمی ام داشتم.

چند روز بعد زنگ زد و گفت الآن پیش رئیس نیروی انسانی بودم و صحبت کردم و ی قول هایی ازش گرفتم در مورد شما. همین الـآن ی زنگ بهش بزن و باهاش صحبت کن و اسم و شماره تلفنش رو بهم داد.

جالبه بدونید مدیریت منابع انسانی ی شرکت خیلییییییی بزرگ خطش اعتباری بود و قطعاً نامش هم فیک بود و اون چیزی نبود که به من گفته بودن. خوب منم تماس گرفتم و ی چند دقیقه ای صحبت کردیم و هیچی دیگه گفت باشه بهت اطلاع میدم برای مصاحبه حضوری بیای. بعدش دوستم زنگ زد و گفت ی فرمی هست اینجا می خوام از طرف تو پرش کنم و مشخصات کاااااامل گرفت ازم. حالا بعدش گفت اینجا مصاحبه اینجوری نیست بیای نیم ساعت صحبت کنیم و بری. مصاحبه یک هفته حد اقل طول می کشه و به نوعی کارآموزی هم هست نه تنها مصاحبه.

هیچی دیگه منم ی خورده عجیب بود برام ولی خوب بیشتر از روی کنجکاوی هم که شده گفتم باشه و قبول کردم.

البته خوب بیکاریم هم در اون قضیه بی تأثیر نبوده و ته دلم ی امید کوچیک هم داشتم که برم و کار خوبی باشه و قبول کنم با اینکه هنوز واقعاً نمی دونستم چه کاریه. در همین حد که شرکت تولید لوازم ورزشی هست که بعداً متوجه شدم اسم هم جعلیه و اسم ی شرکت دیگه است که اون شرکت اصلی اظهار بی اطلاعی از این قضیه کردن...

بگذریم.

خلاصه به ما گفتن تشریف بیاورید مصاحبه. بدون اینکه اسم و آدرس حقیقی شرکت رو بگن. و گفتن که فقط شما اومدی تهران ما اطلاعات تکمیلی رو بهتون میدیم و آدرس رو میگیم. حالا من ی چیزی هم در مورد خودم بگم که آدمی نیستم بخوام برم دنبال افراد یا شرکت هایی که اینطوری صحبت می کنند. و معمولاً اینجور جاها رو همون اول بلاک می کنم تا اینکه بخوام واقعاً پیگیر بشم و همه ی اینها بخاطر اعتماد به دوست قدیمی و روی شناختی بود که روی ایشون داشتم.

خلاصه من بار و بندیل رو بستم و رفتم تهران و وقتی هم رسیدم تماس گرفتم که جواب هم ندادن و فقط پیامکی کار می کردن و گفتن تا عصری کارمون تو شرکت طول می کشه و عصر میایم دنبالت و بعدش هم میریم محل اسکان برای استراحت و فردا هم برای مصاحبه و هم برای آشنایی با شرکت و کارها و به نحوی آغاز دوره ی کار آموزی و ادامه برنامه ها و پروسه های استخدام میریم ساختمون شرکت و همه چیز رو از نزدیک می بینید.

و نهایتاً یک آدرس به ما دادن بعنوان قرار ملاقات ما که مثلاً منو ببرن محل اسکان.

تا اینجا بحث رو داشته باشید تا خدمتتون ی نکته ای رو بگم که این دوستان از اول داشتن به صورت امنیتی و ویژه برخورد می کردن و اونجا من سر حسابی که روی دوستم باز کرده بودم زیاد اهمیت ندادم به این قضیه ولی واقعیت این بود که خودشون ی نقطه ای رو تعیین کرده بودن که اشراف داشته باشند بهش و بتونن همه ی جوانب رو بررسی کنند بعد من رو ببرن مثلاً شرکت.

اصلاً بخاطر این قضیه اسم مطلب رو گذاشتم نقطه ی خروج.

خلاصه ی نقطه رو مشخص کردن تو تهران که من تا عصر خودمو برسونم اونجا. حالا نمی دونم چی فکر کرده بودن اما با توجه به منطقه ای که اونا مستقر بودن و نقطه ای که برای قرار با من تعیین کرده بودن، من قبلاً اون مناطق رو کامل بلد و مسلط بودم و خوب طبیعتاً چند ساعت زودتر رسیدم اونجا و بخاطر اون چند ساعت بیکاری طبیعتاً اون محدوده رو تا شعاع چند کیلومتری هم پیاده گشتم.
قطعاً افراد اونا هم تو همون محدوده می پلکیدن و من نمی شناختمشون هنوز.

اونجا خیلی مسائل خاصی نبود و رفتم توی اون مدت توی چند تا پارک نشستم هر کدوم به مدت چند دقیقه تا برسیم به ساعت قرار.
موقع ملاقات فرا رسید و همچنان اینا جواب تلفنشون رو ندادن و پیامک می دادن و بابت تأخیر عذرخواهی می کردن و البته مکان قرار رو هم آپدیت کردن چند بار که مثلاً دیرمون شد شما یکم بیا نزدیکتر  تا زودتر بهم برسیم و از این حرفا ولی در اصل منظورشون این بود که صبر کنند و وقت رو تلف کنند تا هوا تاریک بشه که من مسیر رو یاد نگیرم. بازم میگم غافل از اینکه من بچه ی شهرستان و چشم وگوش بسته به خیال اون ها نبودم و اون منطقه رو کامل از قبل بلد بودم از شانس اونا و می دونستم دارن تو چه محدوده ای قرار می ذارن و مثلاً الآن چه نقطه ای هستیم و کجائیم و .... البته با توجه به اینکه الآن عصر ارتباطاته واقعاً این رفتارشون فقط هدف گمراهی من نمی تونست باشه و بیشتر اقدامات امنیتی هم بود.
خلاصه براتون بگم با توجه به اینکه من تو اون چند ساعت بعد از ظهر منطقه رو به شعاع چند کیلومتر گشته بودم، اشراف تقریبی داشتم به منطقه فلذا برای آخرین قرارمون که نزدیک تاریک شدن هوا هم بود رفتم بالاتر از محل قرار جایی نشستم که مشرف باشم به محل قرار...

تا اینجا فعلاً داشته باشید تا ادامه اش رو بگم براتون.
 

ادامه دارد...

نظرات (۱)

مهندس جان در پارت1 اسم تهران رو نیاورده بودی و اینجا از دستت در رفته🤣

پاسخ:
نه از دستم در نرفته، آروم داشتم اطلاعات می دادم.
دقت بکنی تا رسیدم به پست آخر تقریباً همه چیزو گفتم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی