دست نوشته های یک مهندس

توبه کسانی که گناه می کنند، تا وقتی که مرگ یکی از ایشان در رسد، می گوید: «اکنون توبه کردم.» پذیرفته نیست. نساء : 18

دست نوشته های یک مهندس

توبه کسانی که گناه می کنند، تا وقتی که مرگ یکی از ایشان در رسد، می گوید: «اکنون توبه کردم.» پذیرفته نیست. نساء : 18

هرکه گردد در جهان چون بو تراب
بازگرداند ز مغرب آفتاب «اقبال لاهوری»

وحید حاجیلو هستم کارشناس ارشد اصلاح نباتات، علاقمند به سیتوژنتیک و آزمایشگاه. پس از عمری -حدود 15 سال- وبلاگ نویسی در میهن بلاگ به اجبار و با تأسف که این سیستم وبلاگ دهی برای همیشه قراره خاموش بشه، مجبور شدیم کوچ کنیم و این شد که اومدیم به رسانه ی متخصصان و اهل قلم پیوستیم.

آخرین مطالب

۴ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

طنز جالب

به نام خدابرد نانوایی شکایت بر وزیرکای وزیر کاردان بی نظیرهمسرم رنجور و من درمانده امناتوان از خرج درمان، بنده امخرج فیزی یو تراپی ی زنمدر توانم نیست، چون باید کنم؟گفت ای شاطر! چرا داری ملالچون خمیر نان خودت او را بمال! چون که آن نانوا شنید این حرف مفتدست از جان شست و با دکتر بگفت:گر که بودم اهل مالیدن حقیرمن هم اکنون چون شما بودم وزیر...
  • vahid hajiloo
  • ۰
  • ۰
به نام خدا یار ما در پرده شب باده تنها می خورد               سازگارش باد یارب گرچه بی ما می خورد سبز نتواند شد از خجلت میان مردمان                  هر که آب زندگی چون خضر تنها می خورد بوالهوس را زان لب شیرین نظر بر نشأه نیست         این شکم پرور برای نقل صهبا می خورد! سیر چشمی در بساط عالم ایجاد نیست                 رشته را گوهر، گهر را رشته اینجا می خورد می کند خون در دل صیاد، آهوی حرم                    هر که پا از حد خود بیرون نهد پا می خورد هر که از مهر خموشی می تواند جام ساخت             آب شیرین چون گهر در قعر دریا می خورد می کند از روزی ما کم سپهر تنگ چشم                 از قضا گر پیچ و تابی رشته ما می خورد صائب از ما ناله افسوس می گردد بلند                  از حوادث هر که را سنگی به مینا می خورد   صائب تبریزی
  • vahid hajiloo
  • ۰
  • ۰
به نام خداهر که در بادیهٔ عشق تو سرگردان شد                همچو من در طلبت بی سر و بی سامان شدبی سر و پای از آنم که دلم گوی صفت                در خم زلف چو چوگان تو سرگردان شدهر که از ساقی عشق تو چو من باده گرفت                بی‌خود و بی‌خرد و بی‌خبر و حیران شدسالک راه تو بی نام و نشان اولیتر                در ره عشق تو با نام و نشان نتوان شددر منازل منشین خیز که آن کس بیند                چهرهٔ مقصد و مقصود که تا پایان شدتا ابد کس ندهد نام و نشان از وی باز                دل که در سایهٔ زلف تو چنین پنهان شدحسنت امروز همی بینم و صد چندان است                لاجرم در دل من عشق تو صد چندان شدشادم ای دوست که در عشق تو دشواری‌ها                بر من امروز به اقبال غمت آسان شدبر سر نفس نهم پای که در حالت رقص                مرد راه از سر این عربده دست‌افشان شدرو که در مملکت عشق سلیمانی تو                دیو نفست اگر از وسوسه در فرمان شدهمچو عطار درین درد بساز ار مردی                کان نبد مرد که او در طلب درمان شد                                        عطار
  • vahid hajiloo
  • ۰
  • ۰

باغ بی برگی

آسمانش را گرفته تنگ در آغوشابر ، با آن پوستین سرد نمناکشباغ بی برگیروز و شب تنهاستبا سکوت پاک غمناکشساز او باران ، سرودش بادجامه اش شولای عریانی ستور جز اینش جامه ای بایدبافته بس شعله ی زر تار ِ پودش باد .گو بروید ، یا نروید ، هر چه در هر جا که خواهد ،یا نمی خواهدباغبان و رهگذاری نیست .باغ نومیدان ،چشم در راه بهاری نیست .گر ز چشمش پرتو ِ گرمی نمی تابدور به رویش برگ ِ لبخندی نمی روید ؛باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست ؟داستان از میوه های سر به گردونسای اینک خفته در تابوت ِپست ِ خاک می گوید .باغ بی برگیخنده اش خونی ست اشک آمیز .جاودان بر اسب ِ یال افشان ِ زردش می چمد در آنپادشاه فصلها ..."پاییز""مهدی اخوان ثالث"
  • vahid hajiloo