دست نوشته های یک مهندس

توبه کسانی که گناه می کنند، تا وقتی که مرگ یکی از ایشان در رسد، می گوید: «اکنون توبه کردم.» پذیرفته نیست. نساء : 18

دست نوشته های یک مهندس

توبه کسانی که گناه می کنند، تا وقتی که مرگ یکی از ایشان در رسد، می گوید: «اکنون توبه کردم.» پذیرفته نیست. نساء : 18

هرکه گردد در جهان چون بو تراب
بازگرداند ز مغرب آفتاب «اقبال لاهوری»

وحید حاجیلو هستم کارشناس ارشد اصلاح نباتات، علاقمند به سیتوژنتیک و آزمایشگاه. پس از عمری -حدود 15 سال- وبلاگ نویسی در میهن بلاگ به اجبار و با تأسف که این سیستم وبلاگ دهی برای همیشه قراره خاموش بشه، مجبور شدیم کوچ کنیم و این شد که اومدیم به رسانه ی متخصصان و اهل قلم پیوستیم.

آخرین مطالب

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عشق» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰
به نام خداآتشی زد شب هجرم به دل و جان که مپرسآن چنان سوختم از آتش هجران که مپرس گله ئی کردم و از یک گله بیگانه شدیآشنایا گله دارم ز تو چندان که مپرس مسند مصر ترا ای مه کنعان که مراناله هائی است در این کلبه احزان که مپرس سرونازا گرم اینگونه کشی پای از سرمنت آنگونه شوم دست به دامان که مپرس گوهر عشق که دریا همه ساحل بنمودآخرم داد چنان تخته به طوفان که مپرس عقل خوش گفت چو در پوست نمی گنجیدمکه دلی بشکند آن پسته خندان که مپرس بوسه بر لعل لبت باد حلال خط سبزکه پلی بسته به سر چشمه حیوان که مپرس این که پرواز گرفته است همای شوقمبه هواداری سرویست خرامان که مپرس دفتر عشق که سر خط همه شوق است و امیدآیتی خواندمش از یأس به پایان که مپرس شهریارا دل از این سلسله مویان برگیرکه چنانم من از این جمع پریشان که مپرسشهریار
  • vahid hajiloo
  • ۰
  • ۰
به نام خداﻋﻘﻞ ﺑﻨﺪ ﺭﻩ ﺭﻭﺍﻧﺴﺖ ﺍﯼ ﭘﺴﺮﺑﻨﺪ ﺑﺸﮑﻦ ﺭﻩ ﻋﻴﺎﻧﺴﺖ ﺍﯼ ﭘﺴﺮﻋﻘﻞ ﺑﻨﺪ ﻭ ﺩﻝ ﻓﺮﻳﺐ ﻭ ﺟﺎﻥ ﺣﺠﺎﺏﺭﺍﻩ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻫﺮ ﺳﻪ ﻧﻬﺎﻧﺴﺖ ﺍﯼ ﭘﺴﺮﭼﻮﻥ ﺯ ﻋﻘﻞ ﻭ ﺟﺎﻥ ﻭ ﺩﻝ ﺑﺮﺧﺎﺳﺘﯽﺍﻳﻦ ﻳﻘﻴﻦ ﻫﻢ ﺩﺭ ﮔﻤﺎﻧﺴﺖ ﺍﯼ ﭘﺴﺮﻣﺮﺩ ﮐﻮ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﻧﺮﻓﺖ ﺍﻭ ﻣﺮﺩ ﻧﻴﺴﺖﻋﺸﻖ ﺑﯽ ﺩﺭﺩ ﺁﻓﺴﺎﻧﺴﺖ ﺍﯼ ﭘﺴﺮﺳﻴﻨﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻫﺪﻑ ﮐﻦ ﭘﻴﺶ ﺩﻭﺳﺖحین ﮐﻪ ﺗﻴﺮﺵ ﺩﺭ ﮐﻤﺎﻧﺴﺖ ﺍﯼ ﭘﺴﺮﺳﻴﻨﻪ ﺍﯼ ﮐﺰ ﺯﺧﻢ ﺗﻴﺮﺵ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﺩﺭ ﺟﺒﻴﻨﺶ ﺻﺪ ﻧﺸﺎﻧﺴﺖ ﺍﯼ ﭘﺴﺮﻋﺸﻖ ﮐﺎﺭ ﻧﺎﺯﮐﺎﻥ ﻧﺮﻡ ﻧﻴﺴﺖﻋﺸﻖ ﮐﺎﺭ ﭘﻬﻠﻮﺍﻧﺴﺖ ﺍﯼ ﭘﺴﺮﻫﺮ ﮐﯽ ﺍﻭ ﻣﺮ ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻨﺪﻩ ﺷﺪﺧﺴﺮﻭ ﻭ ﺻﺎﺣﺐ ﻗﺮﺍﻧﺴﺖ ﺍﯼ ﭘﺴﺮﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﮐﺲ ﻣﭙﺮﺱ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﭘﺮﺱﻋﺸﻖ ﺍﺑﺮ ﺩﺭﻓﺸﺎﻧﺴﺖ ﺍﯼ ﭘﺴﺮﺗﺮﺟﻤﺎﻧﯽ ﻣﻨﺶ ﻣﺤﺘﺎﺝ ﻧﻴﺴﺖﻋﺸﻖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺗﺮﺟﻤﺎﻧﺴﺖ ﺍﯼ ﭘﺴﺮﮔﺮ ﺭﻭﯼ ﺑﺮ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻫﻔﺘﻤﻴﻦﻋﺸﻖ ﻧﻴﮑﻮ ﻧﺮﺩﺑﺎﻧﺴﺖ ﺍﯼ ﭘﺴﺮﻫﺮ ﮐﺠﺎ ﮐﻪ ﮐﺎﺭﻭﺍﻧﯽ ﻣﯽ ﺭﻭﺩﻋﺸﻖ ﻗﺒﻠﻪ ﮐﺎﺭﻭﺍﻧﺴﺖ ﺍﯼ ﭘﺴﺮﺍﻳﻦ ﺟﻬﺎﻥ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﺗﺎ ﻧﻔﺮﻳﺒﺪﺕﮐﺎﻳﻦ ﺟﻬﺎﻥ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺟﻬﺎﻧﺴﺖ ﺍﯼ ﭘﺴﺮحین ﺩﻫﺎﻥ ﺑﺮﺑﻨﺪ ﻭ ﺧﺎﻣﺶ ﭼﻮﻥ ﺻﺪﻑﮐﺎﻳﻦ ﺯﺑﺎﻧﺖ ﺧﺼﻢ ﺟﺎﻧﺴﺖ ﺍﯼ ﭘﺴﺮﺷﻤﺲ ﺗﺒﺮﻳﺰ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺟﺎﻥ ﺷﺎﺩﻣﺎﻥﭼﻮﻧﮏ ﺑﺎ ﺷﻤﺴﺶ ﻗﺮﺍﻧﺴﺖ ﺍﯼ ﭘﺴﺮیاعلی
  • vahid hajiloo
  • ۰
  • ۰

عشق

به نام خدامثل گیسویی که باد آنرا پریشان میکند هر دلی را روزگاری عشق ویران می کندناگهان می آید ودر سینه می‌لرزد دلمهرچه جز یاد تو رابا خاک یکسان می کندبا من از این هم دلت بی‌اعتناتر خواست، باش!موج را برخورد صخره کِی پشیمان میکند؟مثل مادر، عاشق از روز ازل حسرت‌کِش استهرکسی وی را به مجروح تازه مهمان می کنداشک می‌فهمد غم افتاده‌ای مثل مراچشم تو از این خیانت‌ها فراوان میکندعاشقان در زندگی دنبال مرهم نیستنددردِ بی‌درمان‌شان را مرگ درمان می کندشعری بسیار زیبا از استاد حاج محمود نیکه
  • vahid hajiloo
  • ۰
  • ۰

عشق

به نام خداادعای عشق می‌کنیم و عجیب فراموش‌کاریم. فراموش می‌کنیم حرف‌هایمان، قول‌هایمان، وعده‌هایمان و از همه مهم‌تر اصرارهایمان را.فراموش می‌کنیم...انگار نه انگار که همین دیروز بود، اصرار به وعده دادن می‌کردیم.انتظار با آدم‌ها چه کار که نمی‌کند.همین انتظار از حد که بگذرد گاهی انسانیت را نیز از یاد می‌برد.یاعلی
  • vahid hajiloo
  • ۰
  • ۰

مرغ سحر...

به نام خالق بی همتاای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز/ کان سوخته را جان شد و آواز نیامد... حرف آخر.
  • vahid hajiloo
  • ۰
  • ۰
به نام خداهر که در بادیهٔ عشق تو سرگردان شد                همچو من در طلبت بی سر و بی سامان شدبی سر و پای از آنم که دلم گوی صفت                در خم زلف چو چوگان تو سرگردان شدهر که از ساقی عشق تو چو من باده گرفت                بی‌خود و بی‌خرد و بی‌خبر و حیران شدسالک راه تو بی نام و نشان اولیتر                در ره عشق تو با نام و نشان نتوان شددر منازل منشین خیز که آن کس بیند                چهرهٔ مقصد و مقصود که تا پایان شدتا ابد کس ندهد نام و نشان از وی باز                دل که در سایهٔ زلف تو چنین پنهان شدحسنت امروز همی بینم و صد چندان است                لاجرم در دل من عشق تو صد چندان شدشادم ای دوست که در عشق تو دشواری‌ها                بر من امروز به اقبال غمت آسان شدبر سر نفس نهم پای که در حالت رقص                مرد راه از سر این عربده دست‌افشان شدرو که در مملکت عشق سلیمانی تو                دیو نفست اگر از وسوسه در فرمان شدهمچو عطار درین درد بساز ار مردی                کان نبد مرد که او در طلب درمان شد                                        عطار
  • vahid hajiloo