به نام خدا
نمی دونم چطوری شروع کنم. یا اصلاً باید شروع کرد یا نه. بعضی اوقات نگفتن چیزها بهتر از گفتنشونه. و البته بیشتر مواقع نگفتن از صدها گفتن برتره. گاهی اوقات آدما نیاز دارن با خودشون خلوت کنن. خلوت از جنس آرامش. تو این آرامش خدا می دونه چه چیزایی که یاد آدم نمیوفته. بعضی وقت ها ی چیزایی یاد آدم میوفته که تا ته مغز استخونای آدمو می سوزونه و سوراخ می کنه. بعضی مواقع برای بعضیا ی تلنگر کافیه تا به اعماق خاطرات بدش بره و به این آسونیا نتونه بیاد بیرون. خاطراتی از جنس غم، حرف هایی که گفته نشده، حرف های ته دل، ناگفته های گله و شکایت، خشم های فرو خورده، رؤیاهای تاریک، بعضی نگاه ها و حسرت ها، کنایه ها و حرف های دیگران، نفرت و عشق درمانده و ... . همگی از جنس خاطراتی اند که بعضی مواقع فقط ی تلنگر کافیه تا انسان رو به اعماق ببره... اعماق تفکر شاید البته این تفکر نتیجه ی مثبتی هم داشته باشه نتایجی از جنس فراموشی، همزیستی و کنار آمدن با خاطره یا ی جورایی درک خاطرات بعنوان تجربه. تجربیاتی که با بهایی گزاف از عمر و جوانی بدست آمده اند.
با این حال نگرانی جایی تو زندگی آدم نداره چون بهرحال بعضی مواقع باید گذاشت و گذشت. انسان با گذشته که رشد می کنه. و البته به قول ی دوستی هیچ کس فردا رو ندیده. آینده از آنِ ماست.
یاعلی
- ۹۹/۱۱/۲۲