دست نوشته های یک مهندس

توبه کسانی که گناه می کنند، تا وقتی که مرگ یکی از ایشان در رسد، می گوید: «اکنون توبه کردم.» پذیرفته نیست. نساء : 18

دست نوشته های یک مهندس

توبه کسانی که گناه می کنند، تا وقتی که مرگ یکی از ایشان در رسد، می گوید: «اکنون توبه کردم.» پذیرفته نیست. نساء : 18

هرکه گردد در جهان چون بو تراب
بازگرداند ز مغرب آفتاب «اقبال لاهوری»

وحید حاجیلو هستم کارشناس ارشد اصلاح نباتات، علاقمند به سیتوژنتیک و آزمایشگاه. پس از عمری -حدود 15 سال- وبلاگ نویسی در میهن بلاگ به اجبار و با تأسف که این سیستم وبلاگ دهی برای همیشه قراره خاموش بشه، مجبور شدیم کوچ کنیم و این شد که اومدیم به رسانه ی متخصصان و اهل قلم پیوستیم.

آخرین مطالب

۱۳ مطلب با موضوع «داستان کوتاه» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

نقطه خروج 5

به نام خدا

ادامه از نقطه ی خروج 4 ...

 

خلاصه با اتخاد بسیاری از تدابیر امنیتی شدید وارد شدیم...

حالا وارد که شدیم دو نفر بودن اونجا ما هم که سه نفر بودیم شدیم پنج نفر. ی آپارتمان کوچک بود که دو تا اتاق کوچک داشت و ی حال و ی آشپزخونه و سرویس و البته بالکنی که به آشپزخونه چسبیده بود.

راستی یکی از دلایلی که برای حضور چند روزه در مصاحبه و به قول خودشون مصاحبه ی چند روزه یا دوره ی کار آموزی یک هفته ای هم قرنطینه کردن افراد بود به دلیل مشخص شدن اعتیاد به مواد خاص و ... .

بله می گفتم، وارد که شدیم ما رو راهنمایی کردن داخل یکی از این اتاق ها و گفتن بشینید استراحت کنید تا الآن آقای دکتر تشریف می آورند. بالأخره ایشون اومد و شدیم شش نفر. آدم خیلی فهمیده و با سوادی نبود و صرفاً از بالادستی ها چند تا جمله و سخن رانی های چند ساعته رو یاد گرفته بود و البته ی سری مسائل و موارد و اطلاعات و اعداد و ارقام رو هم حفظ کرده بود. اکثر صحبت ها و جملات از پیش تعیین شده و حفظی بود بعلاوه چند بیت از مولانا برای چاشنی کار.

حالا وقتی با دوستم تنها می شدیم این ایرادات رو می گرفتم که اونم می گفت ما پژوهش گر ها روحیه ی پژوهش داریم و چون دانشگاهی هستیم ی خورده سخت گیریم و دوست داریم مسائل رو برای خودمون پیچیده اش کنیم. یعنی می گفت خودتو اذیت می کنی و کلنجار میری این شرکت هیچ ایرادی نداره. هیچی دیگه با ی آشنایی مختصر چون دیر وقت هم بود رفتیم گرفتیم خوابیدیم.

  • ۰
  • ۰

نقطه خروج 4

به نام خدا

ادامه از نقطه خروج 3 ...

 

از این به بعدش رو به دلیل مسائل شخصی خلاصه و مختصر و مفید می نویسم و البته اینکه حوصله شما هم سر نره.

خلاصه بعد از اون مصاحبه ی اولیه توی محل قرار -شما بخوانید نقطه ی ورود- که هوا هم تاریک شده بود بلند شدیم که راه بیافتیم بریم طرف محل اسکان. تو مسیر حرکت ی سری صحبت ها و اتفاقات ریزی افتاد که واردش نمیشم و میریم سر اصل مطلب. بعد از اینکه راه افتادیم گفتن که الآن که رسیدیم شخص آقای دکتر -منابع انسانی- برای خیر مقدم میان خوابگاه. ما هم گفتیم باشه بریم ببینیم... البته سؤالات زیادی از این بندگان خدا کردم که درمانده شده بودن و علناً پرت و پلا می گفتن انقدر سوادشون بالا بود laugh از جمله همین که گفتم آقا شما مگه تو شرکتتون ساعات کاری ندارین؟ یا مگه اصلاً خانواده و خونه زندگی ندارین تا این موقع اینجایین یا مثلاً آقای دکتر مگه خونه زندگی نداره که اینجا پلاسه این وقت... که مثلاً می گفتن نه این ی دوره است و از این حرفا. بعد تو مسیر که می رفتیم گفتن که اینجا خوابگاه مدیران ارشده و چند نفری که می بینید احتمالاً اونجا از مدیران شعب شهر های دیگه هستن که برای دوره ی آموزشی و ارتقای رتبه اومدن. -که البته اونا رو هم رفتیم و دیدیم و خیلی آدمای مطرحی نبودن بجز یک نفر که آدم با سوادی بود و نمی دونم چطوری شده بود که توی اون جمع مونده بود و دوام آورده بود-

بگذریم.

  • ۰
  • ۰

نقطه خروج

به نام خدا

این یک داستان تخیلی و ساخته و پرداخته ذهن نویسنده نیست.
روایتی است آزاد از یک سفر...

با ما همراه باشید.

ماجرا از یک استوری شروع شد.

یکی از دوستان از سفر خودش استوری گذاشته بود.

کنجکاو شدم که کجا به سلامتی؟
گفت میرم فلان شهر، کار پیدا کردم. - بنده خدا چند وقتی بود دنبال کار خوب بود، از مجموع 3-4 سالی که وارد بازار کار شده بود. مدام تغییر شغل می داد و از این شاخه به اون شاخه می پرید، کار مورد علاقه اش رو پیدا نکرده بود هنوز. از کار در رشته ی تحصیلیش بگیر تا کار در شغل های مختلف از بازاریابی و تولید محتوا بگیر تا بازیافت مواد و کارهای تخصصی تو رشته ی خودش و... . در شهرهای مختلف کار کرده بود جاهای مختلف و افراد مختلف رو باهاشون همکار شده بود و خلاصه همه و همه ی این کارها هنوز نتونسته بود راضیش کنه چه به لحاظ مالی و چه به لحاظ روحی و اون حس رضایت درونی از خودش و کارش و البته به قول و گفته ی خودش اون حس مفید بودن و البته امنیت شغلی.-

بگذریم، گفت کار پیدا کردم و خیلی هم گویا موقعیت خوبیه و دارم میرم دنبال زندگیم. ما هم برای این دوست قدیمی آرزوی موفقیت و توفیق روز افزون کردیم و به خدا سپردیمش.

این مسأله رو هم بگم رفاقت ما با این دوست قدیمی بر میگرده به حدود 8-9 سال پیش و دوران دانشجویی، پسر خوب و مقیدی بود، از انسان های شریف و با وقار که ما با هم در دوران دانشجویی همکاری هایی هم داشتیم در زمینه ی کارهای تشکیلاتی و البته بیرون از دانشگاه بعنوان کسب و کار و... . کلاً برای من فرد قابل اعتمادی به حساب می آمد.

این ماجرای استوری گذشت و ی مدت بعد...

همه چیز با یک تماس ادامه پیدا کرد:

دیدم گوشیم زنگ می خوره، همون دوستم بود. برای احوال پرسی زنگ زده بود. بعد از گفتگوی مختصری اندر جویای احوالات همدیگه شدن. از کارش پرسیدم که آیا موفقیت آمیز بوده و راضی هست از کار جدیدش؟

بد نبوده کارش گویا و با هم که صحبت می کردیم به طور کلی احساس خرسندی و رضایت کرد و از این ناراحت بود که چرا تا الآن وقت و عمرش تلف شده و این کار و کارهای مشابه رو نتونسته بود به دست بیاره. فلذا ی بغض خاصی تو گلوش بود و نتونست زیاد صحبت کنه. اما ی جمله گفت وقتی در مورد نوع کارش پرسیدم: فعلاً معلوم نیست کارم چیه و تو کدوم قسمت قراره کار کنم و واقعیتش هنوز حتی نمی دونم اینجا چیکار می کنن تو این شرکت، ولی پول خوبی میدن و از درآمدم راضی ام.

  • ۰
  • ۰
داستان رستم و اسفندیار یکی از زیباترین داستان های شاهنامه است. حکایت غم انگیز میان دو نسل؛ کشمکش میان پیر و جوان، گوهر و هنر، شاهزاده و جهان پهلوان، رویین تن و آسیب پذیر، نوخاسته و مستعفی، و بالآخره کشمکش بر سر آزادی خواهی و اسارت طلبی است و از آنجا شروع می شود که: اسفندیار رویین تن، شاهزاده ی پهلوان ایرانی که از عهدشکنی های پدرش گشتاسب، به تنگ آمده است، با حالتی دژم نزد مادر خود کتایون رفته و شکوه می کند که: " با من همی بد کند شهریار " زیرا پیش از این پاداش موفقیّت مرا در چندین مأموریت مهم، پادشاهی ایران زمین دانسته، ولی پس از انجام مأموریت به قول خود عمل نکرده است.   ز بلبل شنیدم یکی داستان / که برخواند از گفته ی باستان که چون مست بازآمد اسفندیار / دژم گشته از خانه ی شهریار کتایون قیصر که بُد مادرش / گرفته شب و روز اندر برش چو از خواب بیدار شد تیره شب /  یکی جام می خواست و بگشاد لب چنین گفت با مادر اسفندیار /  که با من همی بد کند شهریار   گشتاسپ، سخت دلبسته ی تاج و تخت است و آخرین شرط دستیابی اسفندیار به اورنگ شاهی را به بند کشیدن رستم عنوان می کند و با این شرط به دست خود، پسر پهلوانش را روانه ی ستیز با مرگ می کند.   بفرزند پاسخ چنین داد شاه /  که از راستی بگذری نیست راه بگیتی نداری کسی را همال /  مگر بی خرد نامور پور زال سوی سیستان رفت باید کنون /  بکار آوری زور و بند و فسون برهنه کنی تیغ و کوپال را /  ببند آوری رستم زال را   اگر رستم از هفت خان گذشته است، اسفندیار هم هفت خانی دیگر را پشتِ سر گذارده است. اگر رستم در کسوت بازرگانان به نجّات بیژن شتافته، اسفندیار نیز در هیئت بازرگانان به نجات خواهران رفته است. اسفندیار نماینده ی اتّحاد دین و دولت است. او پرورده ی تعبّد است. زرتشت او را کمر بسته خود کرده است. او رویین تن است و هیچ سلاحی بر تنش کارگر نمی افتد. برازنده ترین فرد زمان خود است. چشم و چراغ خانواده ی کیان است. اسفندیار شاهزاده ی موبد است، نوآور است، ساده دل و مغرور است. هم شاهزاده است و هم جهان پهلوان؛ دو صفتی که در شاهنامه جز در او در کس دیگری جمع نشده است. سرد و گرم روزگار را چشیده، نه تنها در بزم و رزم، بلکه در گیرودار زندگی و سیاست نیز مدّتی از عمرش را در غُل و زنجیر گذرانده است. لبریز از نیروی درونی و جاه طلبی است. ذاتاً لبریز از نیروی درونی و جاه طلبی و غرور است. ذاتاً مردی صریح و ساده دل است... . اسفندیار و رستم تنها جهان پهلوانانی هستند که لقب تهمتن دارند.  
  • ۰
  • ۰

نامه ای به مادرم

سلام بر بانوی شب های بیداری!   سلام بر مهر و محبّت و عشق مادرانه ات که نخوردی من بخورم؛ نپوشیدی من بپوشم؛ نخوابیدی من بخوابم.     به راستی این همه ایثار را از کدامین آموزگار آموختی؟!  کدامین آموزگار است که کلاس درسش مادر می سازد؟   هم امتحان می گیرد؛ هم لبخند جایزه می دهد و هم مدرک آدم مانی گفتن کودکی یک ساله می شود.   مادرم بر تو مبارک باشد که شاگرد مدرسه ی  عشق و محبّت فاطمه ای.   مادرم بر تو مبارک باشد که روز تولد بانویی چون زهرای اطهر را بعنوان روز زن جشن می گیری!   از کدامین خنده ات بگویم؟   یادت است روزی که پایم پیچید و در اوّلین قدم، داشتم زمین خوردن را تجربه می کردم؛ با چه علاقه ای بین زمین و هوا شکارم کردی، دستت هایل من و سنگفرش حیاط مان شد؛ آرنجت زخمی شد، من سرشار از ترس بودم و محو تماشا!   چه ترس شیرینی بود؛ چه هیجان دلنشینی بود! خندیدم و خندیدی. چه زود یادت رفت زخمی شده بودی.   حالا که من کودکی را پشت سر نهاده ام؛ می خواهم درس پس بدهم؛ اجازه می دهی شاگرد محبّت هایت باشم؟ راستی نمی خواهی امتحانم کنی؟ خدا را شکر که سر پایی؛ خدا را شکر که به طفیلی چون من نیاز نداری؛ ولی، گاهی بد نیست که صدایم بزنی که شاگرد خانه ات باشم؛ که برایت نان تهیّه کنم؛ که گلدان هایت را آب بدهم.   الآن می خواهی بروم قبض تلفن را پرداخت کنم؟ نه مادرم، نه عزیزم، وب گردی نمی روم.... .   مــــــــــی دانم؛ خوب می دانم که این خرده کاری هایم پاسخ آن شبی نیست که تب داشتم و بر بالینم بی خوابی کشیدی.   خوب می دانم با این کارها زحمت بزرگ کردنم جبران نمی شود.   فقط می توانم بگویم دوستت دارم و قدر تو را می دانم.   فقط همین دوستت دارم.
  • vahid hajiloo
  • ۰
  • ۰
زندگینامه شهید رئیس علی دلواری   روستای دلوار بندر کوچکی است در پنجاه کیلومتری بوشهر که مرکز یکی از بخشهای ساحلی شهرستان تنگستان است. واژه دلوار به معنای " دلاور " است که گاه " دلبار" هم گفته می شود . شغل مردم دلوار اغلب ماهیگیری و سفر به شیخ نشینهاست. موقعیت دلوار بگونه ای است که کشتیهای بزرگ می توانند در ساحل آن پهلو بگیرند و به همین لحاظ در مقاطعی از تاریخ ایران نامی از آن ذکر شده است . بندر دلوار که جمعیت آن حدود 700 نفر بوده است، بزرگترین نقش را در دفاع از خاک ایران در سال 1914 م.( 1333 ه.ق) در مقابل حمله دوم قوای انگلیس داشته است. رئیس علی فرزند رییس محمد در سال 1261 ش در دهستانی از توابع بوشهر به دنیا آمد. او در عصر مشروطیت ، جوانی 24 ساله ، بلند همت، شجاع، در صدق و صفا کم مانند و در حب وطن و توکل به خدا ، ضرب المثل بود. اگرچه سواد و معلومات کافی نداشت ، اما پاکی و سرشت و صفات حمیده او زبانزد اطرافیان بود. رییسعلی بعد از این که قوای اشغالگر انگلیس بوشهر را به تصرف خود درآوردند، با شجاعتی وصف‏ناپذیر به مقابله با تجاوزگران پرداخت و شکست‏های سنگینی بر آنان وارد کرد. رئیسعلی بعد از این که قوای انگلیس بوشهر را به تصرف خود درآوردند، به مقابله با تجاوزگران پرداخت و شکست‏های سنگینی بر آنان وارد کرد. پس از اشغال بوشهر در رمضان سال 1333 ق، نیروهای انگلیسی قصد تصرف دلوار را می‏کنند. محلی که پیش از آن، چند بار سربازان انگلیسی به آنجا یورش برده و هر بار طعم تلخ شکست را چشیده بودند. رییسعلی همراه با یاران خود، علیه اشغالگران وارد نبرد شده و نیروهای متجاوز را که قریب به پنج هزار نفر بودند، تار و مار می‏کند. قیام مردم تنگستان بر روی هم هفت سال به طول انجامید و در این مدت، دلیران تنگستان، دو هدف عمده را دنبال می‏کردند: پاسداری از بوشهر، دشتستان و تنگستان به عنوان منطقه سکونت خود و جلوگیری از نفوذ قوای بیگانه به درون سرزمین ایران و دفاع از استقلال وطن. با کودتای ضد انقلابی لیاخوف روسی علیه مشروطه‌خواهان در هزار و سیصدو بیست و شش هجری قمری و بمباران مجلس شورای ملی و استقرار دیکتاتوری محمدعلی شاه قاجار، رئیس علی به همراه سیدمرتضی علم‌الهدی اهرمی به مبارزه علیه استبداد صغیر پرداخت. در سال هزار وسیصد و بیست و هفت هجری قمری با کمک تفنگچی تنگستانی، بوشهر را از عناصر مستبد وابسته به دربار محمدعلی شاه پاک کرد و اداره گمرک و انتظامات و دیگر ادارات را تسخیر کرد. این کار دلیران تنگستان بر انگلیسیها که اداره گمرک را در اجاره داشتند گران آمد وآنان برای تضعیف مشروطه‌خواهان و استمرار سلطه بر حیات اقتصادی و سیاسی جنوب ایران به جنگ با دلیران تنگستانی پرداختند و در این راه از دیگر خوانین جنوب ایران یاری جستند. جنگ میان رئیس علی و دلیران تنگستان از یک سو و انگلیسیها و خوانین متحد آنان از سوی دیگر به طور پیاپی و پراکنده تا شوال هزار و سیصد و سی و سه ه.ق ادامه یافت و انگلیسیها نتوانستند بر رئیس علی و یارانش تفوق یابند. تا این که در گیرودار حمله انگلیسیها به بوشهر در شب بیست و سه شوال هزار و سیصد وسی‌وسه ه.ق (سوم سپتامبر هزار و نهصد و پانزده میلادی) هنگامی که رئیس‌علی در محلی به نام «تنگک صفر» قصد شبیخون به قوای انگلیسیها را داشت، از پشت مورد هدف گلوله یکی از همراهان خائن قرار گرفت و در دم به شهادت رسید. مبارزات رئیس علی دلواری برگ زرین دیگری در تاریخ مقاومت دلیر مردان ایران در مبارزه با استعمار است رییسعلی دلواری این آزاده دلاور، سرانجام در حین مبارزه با دشمنان اسلام و ایران در دوازدهم شهریور 1294 ش برابر با 23 شوال 1333 ق در 33 سالگی، از پشت مورد هدف گلوله فرد خائنی قرار گرفت و به شهادت رسید
  • vahid hajiloo
  • ۰
  • ۰
چرا فردوسی اعراب را نمی بخشد؟ ورود اسلام به ایران پیامبر اسلام حضرت محمد(ص) در حجة الوداع در محل غدیر خم حضرت علی (ع) را به جانشینی برگزید. اما پس از پیامبر مردم از جانشین بر حق او امام علی (ع) غافل شدند .علی (ع) خانه نشین شد . اول ابوبکر به خلافت رسید  بعد هم عمر شد خلیفه ی دوم مسلمین ؛ حضرت علی (ع) در خلال ده سال خلافت عمر (634-644 م) به گونه ای نمایان از شرکت در جنگ های بزرگی که خلیفه به نام اسلام به راه می انداخت ، از جمله حمله به ایران خود داری کردند.     ایران در خلال هزار سال تاریخش ، هرگز از حمله ی مردم بدوی و پراکنده ی شبه جزیره ی عربستان نهراسیده بود. ولی در سال 636 م ، امپراتوری ساسانی که تنها چند سال قبل از آن در برابر بیزانس روسیه ایستاده بود ، برای مقابله با اعراب کم شمار در مرزهای غربی سپاهی فراهم آورد . آنان در قادسیه لشگر آراستند ؛ قادسیه شهری کوچک در کرانه ی غربی رود فرات بود . جایی که به تقریب هشتاد هزار ایرانی تا دندان مسلح با تحقیر به شاید ده هزار عرب آفتاب سوخته و گرد آلود سندل پوش که پلاس پاره ای بر تن داشتند و تنها سلاحشان سپر و شمشیر بود ، نگاه می کردند . دو طرف چهار ماه مذاکره کردند. عاقبت روزی در ژوئن 637 م ، رستم فرمانده ی ساسانیان ، به اکراه جنگ را شروع کرد . ولی سپاه ساسانی مثل جامعه ساسانی فاقد روحیه بود. جنگجویان مشهور ایرانی، که در لشگر کشی بی حاصل به بیزانس روحیه ی خود را از دست داده بودند به مردان چاق و کم تحرک تبدیل شده بودند. سواره نظام سنگین اسلحه ی ایران که هنگ فیلان پشتیبانی اش می کرد در برابر اعراب سوار بر شتر های تندرو که حمله می کردند درمانده شد. دو طرف سه روز جنگیدند. روز چهارم رستم فرمانده ی بی میل ایران جان داد؛ و سپاهش در یک عقب نشینی بی نظم و پراکنده دروازه ی امپراتوری ساسانی را به روی نیروی مهاجم گشود. در سال 638 م ایوان مدائن در تیسفون تجلی گاه مادی هنر و دانش ایران ساسانی به دست اعراب افتاد. شکوه ثروت های آن، قبیله نشین های فقیر شبه جزیره ی عربستان را به حیرت افکند. تنها دو غنیمت از صدها گنجی که به دست اعراب افتاد یکی شتری عظیم الجثّه از نقره بود و دیگری اسبی از طلا با دندان های زمرد که حلقه ی گلی از یاقوت به گردن داشت. قالی حیرت آور (بهار خسرو) به مکه برده شد که در آنجا رهبران مذهبی متنفّر از تعلقات مادی تکه تکه اش کردند اعراب نادان ویرانی ها به بار آوردند. کتابخانه های بزرگ با این حکم خودسرانه ویران شد که: اگر کتاب های اینجا موافق با اسلامند پس ما به آنها احتیاج نداریم و اگر کتاب های اینجا مخالف با اسلامند پس کفر آمیزند. یزد گرد سوم پادشاه ساسانی با عقب نشینی به حضور ساسانیان در بین النهرین پایان می دهد. در سال 642 جنگ دیگری در نهاوند همدان راه های ایران را به سوی زاگرس و فارس – قلب فلات ایران- می گشاید و بدین ترتیب اسلام وارد ایران می شود.                           .................................................................................................................. * ایرانی ها(ایران، اسلام و روح یک ملت) ساندرا مک کی/ شیوا رویگریان /  فصل دوم ص 50 -70 .
  • vahid hajiloo
  • ۰
  • ۰
نمونه ای از داشته های ایران باستان     در سال 531 میلادی ، خسرو اول (انوشیروان) بر تخت ساسانی نشست . لیکن به رغم فراست سیاسی اش ، پادشاهی خود را از ریشه هایش در فارس جدا کرد. وی که پایتخت خود را به تیسفون در بین النهرین منتقل کرده بود ، برای همیشه سادگی سلطنت کوروش در پاسارگاد را پشت سر نهاد. تیسفون مظهر جلال حکومت مطلقه شد. تالار اجتماعات آن با طاق ضربی اش 121 پا ارتفاع و 84 پا پهنا داشت . در زمستان ، کف آن با قالی افسانه ای « بهار خسرو» فرش می شد . این قالی ایرانی با 90 پا ی مربع مساحت از ابریشم بود و با رشته های طلا و نقره تزیین شده بود و نشانگر باغ سنتی ایران در بهار بود. هزاران قطعه جواهر در بافت این قالی به کار رفته بود – الماس ها برای آب ، زمرد ها برای سبزی گیاهان ، یاقوت ها و مروارید ها و سنگ های قیمتی دیگر برای گل ها و شکوفه ها .
  • vahid hajiloo
  • ۰
  • ۰
به نام خدا شاهنامه نماد هویت ایرانی*برای مطالعه ی نقد کتاب ایرانی ها کلیک کنید فردوسی نام مستعار ابوالقاسم منصور بود که در سال 935 میلادی نزدیک مشهد در شمال شرقی ایران به دنیا آمد. می گویند وی که زمین دار بود برای جهیزیه ی تنها دخترش به پول احتیاج پیدا کرد و سفارش سلطان محمود غزنوی را برای ساختن منظومه ای حماسی پذیرفت. او طی 35 سال شصت هزار بیت شعر سرود و آن را شاهنامه، کتاب شاهان نام کرد. شاهنامه که چهار برابر ایلیاد است حاوی هزار سال تاریخ ایران – از هخامنشیان تا ساسانیان- از پیدایش ایران تا حمله ی اعراب است. زمانی که فردوسی شاهنامه را می نوشت اسلام بخشی انکار ناپذیر در فرهنگ و هویت ایرانی شده بود. از این رو، فردوسی در شاهنامه با تکریم ارزش های اسلامی در برابر فرهنگ پیش از اسلام ایرانیان، به توازنی میان غرور حسرت بار نسبت به شکوه ایران باستان و پذیرش خرد اسلامی اعراب دست یافت از این رو شاهنامه که در بافت اعتقاد به الله نگارش یافته، با تجلیل تاریخ و اساطیر شاهان ایرانی، هویت ایرانی را در دنیای اسلام احیا می کند. فردوسی، مسلمان شیعه، در شعر بلند روایی خود، بدون نفرت یا آرزوی انتقام، به شرح پیروزی اعراب بر ایران می پردازد. وی در ارزش های فلسفی و اجتماعی اسلام که برخی از آنها آرمان های ایرانیان پیش از اسلام را پژواک می دهند چون و چرا نمی کند. فردوسی در اساس اسلام را از اعراب جدا می کند زیرا وی اعراب را مسئول تخفیف فرهنگ متعالی ایرانی می داند.
  • ۰
  • ۰
به نام خدا حال حضرت سجاد (ع) در فاصله ی بین گرفتن وضو و دخول در نماز حضرت علی بن الحسین (ع) هر گاه از وضوی نماز فارغ می شدند، در فاصله ی مابین وضو و نمازشان، ایشان را لرزش فرا می گرفت و به مانند شخص تب داری که می لرزد، می لرزیدند. به ایشان گفته شد: این چه حالتی است که شما را عارض می شود؟ حضرت جواب دادند: «وای بر شما!! آیا می دانید برای چه کسی می ایستم؟ و چه کسی را اراده دارم تا با او به مناجات برخیزم؟ » منبع: اسوه ی کامل -----> سید محمد محسن دعایی
  • vahid hajiloo