دست نوشته های یک مهندس

توبه کسانی که گناه می کنند، تا وقتی که مرگ یکی از ایشان در رسد، می گوید: «اکنون توبه کردم.» پذیرفته نیست. نساء : 18

دست نوشته های یک مهندس

توبه کسانی که گناه می کنند، تا وقتی که مرگ یکی از ایشان در رسد، می گوید: «اکنون توبه کردم.» پذیرفته نیست. نساء : 18

هرکه گردد در جهان چون بو تراب
بازگرداند ز مغرب آفتاب «اقبال لاهوری»

وحید حاجیلو هستم کارشناس ارشد اصلاح نباتات، علاقمند به سیتوژنتیک و آزمایشگاه. پس از عمری -حدود 15 سال- وبلاگ نویسی در میهن بلاگ به اجبار و با تأسف که این سیستم وبلاگ دهی برای همیشه قراره خاموش بشه، مجبور شدیم کوچ کنیم و این شد که اومدیم به رسانه ی متخصصان و اهل قلم پیوستیم.

آخرین مطالب

۶۶ مطلب با موضوع «ادبی» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

نقطه خروج 5

به نام خدا

ادامه از نقطه ی خروج 4 ...

 

خلاصه با اتخاد بسیاری از تدابیر امنیتی شدید وارد شدیم...

حالا وارد که شدیم دو نفر بودن اونجا ما هم که سه نفر بودیم شدیم پنج نفر. ی آپارتمان کوچک بود که دو تا اتاق کوچک داشت و ی حال و ی آشپزخونه و سرویس و البته بالکنی که به آشپزخونه چسبیده بود.

راستی یکی از دلایلی که برای حضور چند روزه در مصاحبه و به قول خودشون مصاحبه ی چند روزه یا دوره ی کار آموزی یک هفته ای هم قرنطینه کردن افراد بود به دلیل مشخص شدن اعتیاد به مواد خاص و ... .

بله می گفتم، وارد که شدیم ما رو راهنمایی کردن داخل یکی از این اتاق ها و گفتن بشینید استراحت کنید تا الآن آقای دکتر تشریف می آورند. بالأخره ایشون اومد و شدیم شش نفر. آدم خیلی فهمیده و با سوادی نبود و صرفاً از بالادستی ها چند تا جمله و سخن رانی های چند ساعته رو یاد گرفته بود و البته ی سری مسائل و موارد و اطلاعات و اعداد و ارقام رو هم حفظ کرده بود. اکثر صحبت ها و جملات از پیش تعیین شده و حفظی بود بعلاوه چند بیت از مولانا برای چاشنی کار.

حالا وقتی با دوستم تنها می شدیم این ایرادات رو می گرفتم که اونم می گفت ما پژوهش گر ها روحیه ی پژوهش داریم و چون دانشگاهی هستیم ی خورده سخت گیریم و دوست داریم مسائل رو برای خودمون پیچیده اش کنیم. یعنی می گفت خودتو اذیت می کنی و کلنجار میری این شرکت هیچ ایرادی نداره. هیچی دیگه با ی آشنایی مختصر چون دیر وقت هم بود رفتیم گرفتیم خوابیدیم.

  • ۰
  • ۰

نقطه خروج 4

به نام خدا

ادامه از نقطه خروج 3 ...

 

از این به بعدش رو به دلیل مسائل شخصی خلاصه و مختصر و مفید می نویسم و البته اینکه حوصله شما هم سر نره.

خلاصه بعد از اون مصاحبه ی اولیه توی محل قرار -شما بخوانید نقطه ی ورود- که هوا هم تاریک شده بود بلند شدیم که راه بیافتیم بریم طرف محل اسکان. تو مسیر حرکت ی سری صحبت ها و اتفاقات ریزی افتاد که واردش نمیشم و میریم سر اصل مطلب. بعد از اینکه راه افتادیم گفتن که الآن که رسیدیم شخص آقای دکتر -منابع انسانی- برای خیر مقدم میان خوابگاه. ما هم گفتیم باشه بریم ببینیم... البته سؤالات زیادی از این بندگان خدا کردم که درمانده شده بودن و علناً پرت و پلا می گفتن انقدر سوادشون بالا بود laugh از جمله همین که گفتم آقا شما مگه تو شرکتتون ساعات کاری ندارین؟ یا مگه اصلاً خانواده و خونه زندگی ندارین تا این موقع اینجایین یا مثلاً آقای دکتر مگه خونه زندگی نداره که اینجا پلاسه این وقت... که مثلاً می گفتن نه این ی دوره است و از این حرفا. بعد تو مسیر که می رفتیم گفتن که اینجا خوابگاه مدیران ارشده و چند نفری که می بینید احتمالاً اونجا از مدیران شعب شهر های دیگه هستن که برای دوره ی آموزشی و ارتقای رتبه اومدن. -که البته اونا رو هم رفتیم و دیدیم و خیلی آدمای مطرحی نبودن بجز یک نفر که آدم با سوادی بود و نمی دونم چطوری شده بود که توی اون جمع مونده بود و دوام آورده بود-

بگذریم.

  • ۰
  • ۰

نقطه خروج 3

لطفاً تا بارگزاری کامل تصویر شکیبا باشیدبه نام خدا

ادامه از نقطه خروج 2 ...

 

خوب، رسیدیم به آخرین محل آپدیت شده ی قرار ملاقات و نزدیک زمان قرار بودیم که من رفتم بالاتر از محل قرار جایی رو پیدا کردم که مشرف باشه به محل و منتظر نشستم تا ببینم چی میشه ...

 

چند دقیقه ای از ساعت ملاقات گذشته بود که خبری از دوستم نشد و من هم دیگه تماس نگرفتم -طبق خصوصیات اخلاقیم که دیگه برای چندمین بار کلاً تماس نمی گیرم و برای آخرین بار چند دقیقه منتظر می مونم و بعد کلاً یک طرفه کنسل می کنم...- منتظر بودم و محل رو زیر نظر داشتم. که سر کله ی دوستم با یک نفر دیگه پیداشون شد تو محل قرار. منتها اینارو که از دور داشتم می دیدم مستقیم نرفتن سر قرار رفتن اطراف رو ی دوری زدن و ی نگاهی انداختن و بعد تا نزدیکی محل قرار اومدن جلو و سرک کشیدن و برگشتن رفتن عقب و به من زنگ زد.

گفتم چطوری خوش قول، که ی عذرخواهی کرد و گفت نمی بینمت کجایی پس؟ چه لباسی پوشیدی و از این حرفا، گفتم من دارم می بینمت اتفاقاً بیا جلو من همینجا نشستم که، خلاصه اومد جلو و همچنان وانمود می کردن که منو نمی بینن ولی اومدن رسیدن و حضوری دیدیمشون. خیلی تعجب کردن از منطقه ای که ایستاده بودم و البته منم گفتم که مثلاً همینجا میشد نقطه قرارمون و مثلاً بلد نبودم اونجا رو اشتباهی وایسادمو و از این حرفا. حالا بر خلاف انتظار من که الآن میریم شرکت - قرار بود بریم محل اسکان شرکت نه ساختمان کارگاهی و اداری- گفتن بشینیم ی گپی بزنیم ...

اون فردی که همراه دوستم بود رو بعنوان معاون آموزش نیروی انسانی معرفی کرد.

حدود یک ساعتی ما با هم صحبت کردیم - شما بخوانید مصاحبه تخصصی و روانشناسی- و اینجا متوجه شدم اون فرد معاون آموزشی آدم باسوادی نیست و تقریباً چیزهایی رو که از دیگران شنیده رو داشت تکرار می کرد و به اسم تجربه قالب می کرد.

ادامه دارد...

  • vahid hajiloo
  • ۰
  • ۰

نقطه خروج 2

تا بارگزاری کامل تصویر شکیبا باشیدبه نام خدا

ادامه از نقطه خروج 1...

 

خوب تا اینجا پیش رفتیم قضیه رو که قرار شد از کارگزینی موقعیت های شغلی خالی رو سؤال کنه و بهم خبر بده.

فردای اون روز تماس گرفت و گفت نیرو می خوان. منتها چند روز صبر کن سرشون شلوغه فعلاً بذار با نیروهای جدید که قراره بگیرن شما رو هم دعوت می کنن مصاحبه منم اینجا پیگیرم دوباره در تماسیم تا اطلاع بدم بهت چیکار کن.

واقعیت اینه که من هنوز نمی دونستم قراره کجا بریم و چیکار کنیم و همه ی این مسائل رو اعتمادی بود که به دوست قدیمی ام داشتم.

چند روز بعد زنگ زد و گفت الآن پیش رئیس نیروی انسانی بودم و صحبت کردم و ی قول هایی ازش گرفتم در مورد شما. همین الـآن ی زنگ بهش بزن و باهاش صحبت کن و اسم و شماره تلفنش رو بهم داد.

جالبه بدونید مدیریت منابع انسانی ی شرکت خیلییییییی بزرگ خطش اعتباری بود و قطعاً نامش هم فیک بود و اون چیزی نبود که به من گفته بودن. خوب منم تماس گرفتم و ی چند دقیقه ای صحبت کردیم و هیچی دیگه گفت باشه بهت اطلاع میدم برای مصاحبه حضوری بیای. بعدش دوستم زنگ زد و گفت ی فرمی هست اینجا می خوام از طرف تو پرش کنم و مشخصات کاااااامل گرفت ازم. حالا بعدش گفت اینجا مصاحبه اینجوری نیست بیای نیم ساعت صحبت کنیم و بری. مصاحبه یک هفته حد اقل طول می کشه و به نوعی کارآموزی هم هست نه تنها مصاحبه.

هیچی دیگه منم ی خورده عجیب بود برام ولی خوب بیشتر از روی کنجکاوی هم که شده گفتم باشه و قبول کردم.

البته خوب بیکاریم هم در اون قضیه بی تأثیر نبوده و ته دلم ی امید کوچیک هم داشتم که برم و کار خوبی باشه و قبول کنم با اینکه هنوز واقعاً نمی دونستم چه کاریه. در همین حد که شرکت تولید لوازم ورزشی هست که بعداً متوجه شدم اسم هم جعلیه و اسم ی شرکت دیگه است که اون شرکت اصلی اظهار بی اطلاعی از این قضیه کردن...

بگذریم.

  • ۰
  • ۰

Heart speaking

به نام خدا

 

بعضی موقع ها حرف روی دل آدم می مونه. حالا چه خوب چه بد، بالأخره اثرش را روی آدم میذاره.

اصلاً از قدیم گفتن حرفی که از دل بر بیاد به دل می نشینه. حالا در مورد اثر و قدرت تخریب حرف ها هم همین مسأله قطعاً برقراره. اگر کسی از روی نفرت، کینه و بغض به یکی حرفی رو بزنه قطعاً از درون تخریبش خواهد کرد اون حرف و اون آدم شاید سال ها بعد هم اثر اون حرف رو روی دلش حس کنه.

پس بیاید از همین الآن به بعد روی حرف زدنامون و حرفامون، نحوه ی صحبت و رفتارمون و بخصوص لحن کلاممون بیشتر دقت کنیم.

باید فکر کنیم آیا این چند دقیقه ای که با کسی صحبت می کنیم، خاطره ی خوبی رو براش می سازیم یا اینکه نه با کوله باری از نفرت راهیش می کنیم که یک عمر با اون کوله بار سفر کنه.

 

                        یاعلی

  • vahid hajiloo
  • ۰
  • ۰

جوانه

به نام خداشعر من از عذاب تو، گزند تازیانه شد ضجه ی مغرور تنم، ترنم ترانه شدحماسه ی زوال من، در شب تلخ گم شدن ضیافت خواب تو را، قصه ی عاشقانه شد برای رند در به در، این من عاشق سفروای که بی کرانی، حصار تو کرانه شد وای که در عزای عشق، کشته شد آشنای عشقوای که نعره های عشق، زمزمه ی شبانه شد ای تکیه گاه تو تنم، سنگر قلب تو منموای که نیزه ی تو را، سینه ی من نشانه شد درخت پیر تن من، دوباره سبز می شودکه زخم هر شکست من، حضور یک جوانه شد وای که در حضور شب، در بزم سوت و کور شب شب کور وحشت تو را، قلب من آشیانه شد وای که آبروی تو، مرد انالحق گوی توبر آستان کوی تو، جان داد و جاودانه شد من همه زاری منم، زخمی زخمه ی تنمبرای های های من، زخمه ی تو بهانه شددرخت پیر تن من، دوباره سبز می شودهر چه تبر زدی مرا؛ زخم نشد ، جوانه شدایرج جنتی عطایی
  • vahid hajiloo
  • ۰
  • ۰

جوانه

به نام خداشعر من از عذاب تو، گزند تازیانه شد ضجه ی مغرور تنم، ترنم ترانه شدحماسه ی زوال من، در شب تلخ گم شدن ضیافت خواب تو را، قصه ی عاشقانه شد برای رند در به در، این من عاشق سفروای که بی کرانی، حصار تو کرانه شد وای که در عزای عشق، کشته شد آشنای عشقوای که نعره های عشق، زمزمه ی شبانه شد ای تکیه گاه تو تنم، سنگر قلب تو منموای که نیزه ی تو را، سینه ی من نشانه شد درخت پیر تن من، دوباره سبز می شودکه زخم هر شکست من، حضور یک جوانه شد وای که در حضور شب، در بزم سوت و کور شب شب کور وحشت تو را، قلب من آشیانه شد وای که آبروی تو، مرد انالحق گوی توبر آستان کوی تو، جان داد و جاودانه شد من همه زاری منم، زخمی زخمه ی تنمبرای های های من، زخمه ی تو بهانه شددرخت پیر تن من، دوباره سبز می شودهر چه تبر زدی مرا؛ زخم نشد ، جوانه شدایرج جنتی عطایی
  • vahid hajiloo
  • ۰
  • ۰
به نام خدامرا هزار امید است و هر هزار توییشروع شادی و پایان انتظار توییبهارها که ز عمرم گذشت و بی‌تو گذشتچه بود غیر خزان‌ها اگر بهار توییدلم ز هر چه به غیر از تو بود خالی مانددر این سرا تو بمان ای که ماندگار توییشهاب زودگذر لحظه‌های بوالهوسی استستاره‌ای که بخندد به شام تار توییجهانیان همه گر تشنگان خون من‌اندچه باک زان همه دشمن چو دوست‌دار توییدلم صراحی لبریز آرزومندی استمرا هزار امید است و هر هزار توییسیمین بهبهانی
  • vahid hajiloo
  • ۰
  • ۰
به نام خداشد نیمه ی شعبان و جهان گشت جواناز مقدم پاک آن ولی سبحانآن پرده نشین کاخ وحدت امروزبنمود رخ از پرده و گردید عیانولادت امام زمان (ع) مبارک بادیاعلی
  • vahid hajiloo
  • ۰
  • ۰
به نام خداآتشی زد شب هجرم به دل و جان که مپرسآن چنان سوختم از آتش هجران که مپرس گله ئی کردم و از یک گله بیگانه شدیآشنایا گله دارم ز تو چندان که مپرس مسند مصر ترا ای مه کنعان که مراناله هائی است در این کلبه احزان که مپرس سرونازا گرم اینگونه کشی پای از سرمنت آنگونه شوم دست به دامان که مپرس گوهر عشق که دریا همه ساحل بنمودآخرم داد چنان تخته به طوفان که مپرس عقل خوش گفت چو در پوست نمی گنجیدمکه دلی بشکند آن پسته خندان که مپرس بوسه بر لعل لبت باد حلال خط سبزکه پلی بسته به سر چشمه حیوان که مپرس این که پرواز گرفته است همای شوقمبه هواداری سرویست خرامان که مپرس دفتر عشق که سر خط همه شوق است و امیدآیتی خواندمش از یأس به پایان که مپرس شهریارا دل از این سلسله مویان برگیرکه چنانم من از این جمع پریشان که مپرسشهریار
  • vahid hajiloo