دست نوشته های یک مهندس

توبه کسانی که گناه می کنند، تا وقتی که مرگ یکی از ایشان در رسد، می گوید: «اکنون توبه کردم.» پذیرفته نیست. نساء : 18

دست نوشته های یک مهندس

توبه کسانی که گناه می کنند، تا وقتی که مرگ یکی از ایشان در رسد، می گوید: «اکنون توبه کردم.» پذیرفته نیست. نساء : 18

هرکه گردد در جهان چون بو تراب
بازگرداند ز مغرب آفتاب «اقبال لاهوری»

وحید حاجیلو هستم کارشناس ارشد اصلاح نباتات، علاقمند به سیتوژنتیک و آزمایشگاه. پس از عمری -حدود 15 سال- وبلاگ نویسی در میهن بلاگ به اجبار و با تأسف که این سیستم وبلاگ دهی برای همیشه قراره خاموش بشه، مجبور شدیم کوچ کنیم و این شد که اومدیم به رسانه ی متخصصان و اهل قلم پیوستیم.

آخرین مطالب

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خدا» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

لباس تقوی

به نام خداامروز فقط می خوام ی دعا بکنم.إن شاء الله «آمین» گفتنش با شما...خدایا به همه ی ما لباس تقوی بپوشانالتماس دعا/ یاعلی
  • vahid hajiloo
  • ۰
  • ۰
منم زیباکه زیبا بنده ام را دوست می دارمتو بگشا گوش دل، پروردگارت با تو می گویدترا در بیکران دنیای تنهایانرهایت من نخواهم کردرها کن غیر من را، آشتی کن با خدای خودتو غیر از من چه میجویی؟تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟تو راه بندگی طی کن عزیزا، من خدایی خوب میدانمتو دعوت کن مرا با خود به اشکی . یا خدایی، میهمانم کنکه من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم
  • ۰
  • ۰

توصیف خدا

پیش از اینها فکر می کردم خداخانه ای دارد کنار ابرهامثل قصر پادشاه قصه هاخشتی از الماس خشتی از طلاپایه های برجش از عاج وبلوربر سر تختی نشسته با غرورماه برق کوچکی از تاج اوهر ستاره، پولکی از تاج اواطلس پیراهن او، آسماننقش روی دامن او، کهکشانرعد وبرق شب، طنین خنده اشسیل وطوفان، نعره توفنده اشدکمه ی پیراهن او، آفتا ببرق تیغ خنجر او ماهتابهیچ کس از جای او آگاه نیستهیچ کس را در حضورش راه نیستپیش از اینها خاطرم دلگیر بوداز خدا در ذهنم این تصویر بودآن خدا بی رحم بود و خشمگینخانه اش در آسمان،دور از زمینبود، اما در میان ما نبودمهربان وساده و زیبا نبوددر دل او دوستی جایی نداشتمهربانی هیچ معنایی نداشتهر چه می پرسیدم، ازخود، ازخدااز زمین، از آسمان، از ابرهازود می گفتند : این کار خداستپرس وجو از کار او کاری خداستهرچه می پرسی، جوابش آتش استآب اگر خوردی، عذابش آتش استتا ببندی چشم، کورت می کندتا شدی نزدیک، دورت می کندکج گشودی دست، سنگت می کندکج نهادی پای، لنگت می کندبا همین قصه، دلم مشغول بودخوابهایم، خواب دیو وغول بودخواب می دیدم که غرق آتشمدر دهان اژدهای سرکشمدر دهان اژدهای خشمگینبر سرم باران گرز آتشینمحو می شد نعره هایم، بی صدادر طنین خنده ی خشم خدا ...نیت من، در نماز و در دعاترس بود و وحشت از خشم خداهر چه می کردم، همه از ترس بودمثل از بر کردن یک درس بودمثل تمرین حساب وهندسهمثل تنبیه مدیر مدرسهتلخ، مثل خنده ای بی حوصلهسخت، مثل حل صدها مسئلهمثل تکلیف ریاضی سخت بودمثل صرف فعل ماضی سخت بود...تا که یک شب دست در دست پدرراه افتادم به قصد یک سفردر میان راه، در یک روستاخانه ای دیدم، خوب وآشنازود پرسیدم : پدر، اینجا کجاست ؟گفت، اینجا خانه ی خوب خداست!گفت : اینجا می شود یک لحضه ماندگوشه ای خلوت، نمازی ساده خواندبا وضویی، دست و رویی تازه کردبا دل خود، گفتگویی تازه کردگفتمش، پس آن خدای خشمگینخانه اش اینجاست ؟ اینجا، در زمین ؟گفت : آری، خانه او بی ریاستفرشهایش از گلیم و بوریاستمهربان وساده و بی کینه استمثل نوری در دل آیینه استعادت او نیست خشم و دشمنینام او نور و نشانش روشنیخشم، نامی از نشانی های اوستحالتی از مهربانی های اوستقهر او از آشتی، شیرین تر استمثل قهر مهربان مادر استدوستی را دوست، معنی می دهدقهر هم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌با دوست معنی می دهدهیچ کس با دشمن خود، قهر نیستقهری او هم نشان دوستی است......تازه فهمیدم خدایم، این خداستاین خدای مهربان وآشناستدوستی، از من به من نزدیک تراز رگ گردن به من نزدیک ترآن خدای پیش از این را باد بردنام او را هم دلم از یاد بردآن خدا مثل خیال و خواب بودچون حبابی، نقش روی آب بودمی توانم بعد از این، با این خدادوست باشم، دوست، پاک وبی ریامی توان با این خدا پرواز کردسفره ی دل را برایش باز کردمی توان درباره ی گل حرف زدصاف وساده، مثل بلبل حرف زدچکه چکه مثل باران راز گفتبا دو قطره، صد هزاران راز گفتمی توان با او صمیمی حرف زدمثل یاران قدیمی حرف زدمی توان تصنیفی از پرواز خواندبا الفبای سکوت آواز خواندمی توان مثل علفها حرف زدبا زبانی بی الفبا حرف زدمی توان درباره ی هر چیز گفتمی توان شعری خیال انگیز گفتمثل این شعر روان وآشنا :"پیش از اینها فکر می کردم خدا ..." منبع:کمند عشق:http://selseleyemoyedoost.blogfa.com
  • vahid hajiloo