دست نوشته های یک مهندس

توبه کسانی که گناه می کنند، تا وقتی که مرگ یکی از ایشان در رسد، می گوید: «اکنون توبه کردم.» پذیرفته نیست. نساء : 18

دست نوشته های یک مهندس

توبه کسانی که گناه می کنند، تا وقتی که مرگ یکی از ایشان در رسد، می گوید: «اکنون توبه کردم.» پذیرفته نیست. نساء : 18

هرکه گردد در جهان چون بو تراب
بازگرداند ز مغرب آفتاب «اقبال لاهوری»

وحید حاجیلو هستم کارشناس ارشد اصلاح نباتات، علاقمند به سیتوژنتیک و آزمایشگاه. پس از عمری -حدود 15 سال- وبلاگ نویسی در میهن بلاگ به اجبار و با تأسف که این سیستم وبلاگ دهی برای همیشه قراره خاموش بشه، مجبور شدیم کوچ کنیم و این شد که اومدیم به رسانه ی متخصصان و اهل قلم پیوستیم.

آخرین مطالب

۶۶ مطلب با موضوع «ادبی» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

گنج روان

به نام خداتو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان راتو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان رانفسی یار شرابم نفسی یار کبابمچو در این دور خرابم چه کنم دور زمان راز همه خلق رمیدم ز همه بازرهیدمنه نهانم نه بدیدم چه کنم کون و مکان راز وصال تو خمارم سر مخلوق ندارمچو تو را صید و شکارم چه کنم تیر و کمان راچو من اندر تک جویم چه روم آب چه جویمچه توان گفت چه گویم صفت این جوی روان راچو نهادم سر هستی چه کشم بار کهی راچو مرا گرگ شبان شد چه کشم ناز شبان راچه خوشی عشق چه مستی چو قدح بر کف دستیخنک آن جا که نشستی خنک آن دیده جان راز تو هر ذره جهانی ز تو هر قطره چو جانیچو ز تو یافت نشانی چه کند نام و نشان راجهت گوهر فایق به تک بحر حقایقچو به سر باید رفتن چه کنم پای دوان رابه سلاح احد تو ره ما را بزدی توهمه رختم ستدی تو چه دهم باج ستان راز شعاع مه تابان ز خم طره پیچاندل من شد سبک ای جان بده آن رطل گران رامنگر رنج و بلا را بنگر عشق و ولا رامنگر جور و جفا را بنگر صد نگران راغم را لطف لقب کن ز غم و درد طرب کنهم از این خوب طلب کن فرج و امن و امان رابطلب امن و امان را بگزین گوشه گران رابشنو راه دهان را مگشا راه دهان رامولانا
  • vahid hajiloo
  • ۰
  • ۰
ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیمامید ز هر کس که بریدیم ، بریدیمدل نیست کبوتر که چو برخاست نشینداز گوشهٔ بامی که پریدیم ، پریدیمرم دادن صید خود از آغاز غلط بودحالا که رماندی و رمیدیم ، رمیدیمکوی تو که باغ ارم روضهٔ خلد استانگار که دیدیم ندیدیم، ندیدیمسد باغ بهار است و صلای گل و گلشنگر میوهٔ یک باغ نچیدیم ، نچیدیمسرتا به قدم تیغ دعاییم و تو غافلهان واقف دم باش رسیدیم، رسیدیموحشی سبب دوری و این قسم سخنهاآن نیست که ما هم نشنیدیم ، شنیدیم «وحشی»
  • vahid hajiloo
  • ۰
  • ۰
شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشدزنده در گور غزلهای فراوان باشدنظم افلاک سراسیمه به هم خواهد ریختنکند زلف تو یک وقت پریشان باشدسایه ی ابر پی توست دلش را مشکنمگذار این همه خورشید هراسان باشدمگر اعجاز جز این است که باران بهشتزادگاهش برهوت عربستان باشدچه نیازی ست به اعجاز، نگاهت کافی ستتا مسلمان شود انسان اگر انسان باشدفکر کن فلسفه ی خلقت عالم تنهاراز خندیدن یک کودک چوپان باشد
  • ۰
  • ۰

مرغ سحر...

به نام خالق بی همتاای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز/ کان سوخته را جان شد و آواز نیامد... حرف آخر.
  • vahid hajiloo
  • ۰
  • ۰

دوستی...

به نام خدااگه از کسی دلخوری؛ باهاش حرف بزن،دوستی ها با سکوت تمام می شوند... .
  • vahid hajiloo
  • ۰
  • ۰

طنز جالب

به نام خدابرد نانوایی شکایت بر وزیرکای وزیر کاردان بی نظیرهمسرم رنجور و من درمانده امناتوان از خرج درمان، بنده امخرج فیزی یو تراپی ی زنمدر توانم نیست، چون باید کنم؟گفت ای شاطر! چرا داری ملالچون خمیر نان خودت او را بمال! چون که آن نانوا شنید این حرف مفتدست از جان شست و با دکتر بگفت:گر که بودم اهل مالیدن حقیرمن هم اکنون چون شما بودم وزیر...
  • vahid hajiloo
  • ۰
  • ۰
به نام خدا یار ما در پرده شب باده تنها می خورد               سازگارش باد یارب گرچه بی ما می خورد سبز نتواند شد از خجلت میان مردمان                  هر که آب زندگی چون خضر تنها می خورد بوالهوس را زان لب شیرین نظر بر نشأه نیست         این شکم پرور برای نقل صهبا می خورد! سیر چشمی در بساط عالم ایجاد نیست                 رشته را گوهر، گهر را رشته اینجا می خورد می کند خون در دل صیاد، آهوی حرم                    هر که پا از حد خود بیرون نهد پا می خورد هر که از مهر خموشی می تواند جام ساخت             آب شیرین چون گهر در قعر دریا می خورد می کند از روزی ما کم سپهر تنگ چشم                 از قضا گر پیچ و تابی رشته ما می خورد صائب از ما ناله افسوس می گردد بلند                  از حوادث هر که را سنگی به مینا می خورد   صائب تبریزی
  • vahid hajiloo
  • ۰
  • ۰
به نام خداهر که در بادیهٔ عشق تو سرگردان شد                همچو من در طلبت بی سر و بی سامان شدبی سر و پای از آنم که دلم گوی صفت                در خم زلف چو چوگان تو سرگردان شدهر که از ساقی عشق تو چو من باده گرفت                بی‌خود و بی‌خرد و بی‌خبر و حیران شدسالک راه تو بی نام و نشان اولیتر                در ره عشق تو با نام و نشان نتوان شددر منازل منشین خیز که آن کس بیند                چهرهٔ مقصد و مقصود که تا پایان شدتا ابد کس ندهد نام و نشان از وی باز                دل که در سایهٔ زلف تو چنین پنهان شدحسنت امروز همی بینم و صد چندان است                لاجرم در دل من عشق تو صد چندان شدشادم ای دوست که در عشق تو دشواری‌ها                بر من امروز به اقبال غمت آسان شدبر سر نفس نهم پای که در حالت رقص                مرد راه از سر این عربده دست‌افشان شدرو که در مملکت عشق سلیمانی تو                دیو نفست اگر از وسوسه در فرمان شدهمچو عطار درین درد بساز ار مردی                کان نبد مرد که او در طلب درمان شد                                        عطار
  • vahid hajiloo
  • ۰
  • ۰

باغ بی برگی

آسمانش را گرفته تنگ در آغوشابر ، با آن پوستین سرد نمناکشباغ بی برگیروز و شب تنهاستبا سکوت پاک غمناکشساز او باران ، سرودش بادجامه اش شولای عریانی ستور جز اینش جامه ای بایدبافته بس شعله ی زر تار ِ پودش باد .گو بروید ، یا نروید ، هر چه در هر جا که خواهد ،یا نمی خواهدباغبان و رهگذاری نیست .باغ نومیدان ،چشم در راه بهاری نیست .گر ز چشمش پرتو ِ گرمی نمی تابدور به رویش برگ ِ لبخندی نمی روید ؛باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست ؟داستان از میوه های سر به گردونسای اینک خفته در تابوت ِپست ِ خاک می گوید .باغ بی برگیخنده اش خونی ست اشک آمیز .جاودان بر اسب ِ یال افشان ِ زردش می چمد در آنپادشاه فصلها ..."پاییز""مهدی اخوان ثالث"
  • vahid hajiloo
  • ۰
  • ۰
اوّل که عرض سلام و ادب دارم خدمت دوستان وبلاگی... اگه هنوز خاطرتون باشه مهربانو هستم  که در سه چهار سال گذشته، در وبلاگ برادرم و شبکه ی کتابخوانان حرفه ای فعالیت می کردم. خیلی دوست دارم باز فرصت بشه و فعالیتم را در وبلاگ ادامه بدهم. یادش بخیر گاهی نام کاربری خورشیدبانو می نوشتم، گاهی مهربانو، گاهی هم اسم واقعی خودم.با برخی دوستان هم در شبکه آتیش می سوزوندیم و کلا کل کل داشتیم، با صاحب نظر خدابیامرز، با مشکل گشا، مریم گلی، و ... گهگاهی برخی از کتابهایی که در booki.ir  معرفی و یا نقد می کردم در وبلاگ هم می گذاشتم. زد و به هر دلیلی بوکی دیگه بالا نیامد و ما و برخی از دوستان این شبکه مجازی در وبلاگ هایمان همچنان در ارتباط بودیم. امّا بنده ضمن فعالیت ادبی-هنری با برخی از دوستان بوکی، همچنان این ارتباط را حفظ کردمی. هر چند به دلیل دانشجوییم یک خرده کم رنگ شدهبیشتر  دوستان در جریان ترک تحصیل اجباری من نبودند و نمی دونستند که  به خاطر پاره ای از مشکلات که نمی تونستم ادامه تحصیل بدهم و... کلاً عشق به تحصیل در وجودم به نفرتی بی پایان تبدیل شده بود که فعلا نمیخوام وارد جزئیات بشوم امروز بعد از اینکه دو سال از عمر دانشجوییم میگذره! دخترخانومی از بستگان مان در مورد اتتخاب رشته اش سوالهایی ازم پرسید که مرا به سال 1395 برد. به روزهایی که خودم گل کاشته بودم و جالبه که از رتبه و تراز و درصدهایی که زده بودم ناراضی بودمخلاصه اینکه امروز، کاملاً اتفاقی، سر از دست نوشته ها و دلنوشته های سالهای قبلم درآوردم. مشتی نمونه خروار، متنی رو که بعد از جلسه ی کنکورم نوشتم را من باب حال و هوای امروز نوجوان های عزیز کشورمون، در ادامه مطلب درج می کنم.