شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشدزنده در گور غزلهای فراوان باشدنظم افلاک سراسیمه به هم خواهد ریختنکند زلف تو یک وقت پریشان باشدسایه ی ابر پی توست دلش را مشکنمگذار این همه خورشید هراسان باشدمگر اعجاز جز این است که باران بهشتزادگاهش برهوت عربستان باشدچه نیازی ست به اعجاز، نگاهت کافی ستتا مسلمان شود انسان اگر انسان باشدفکر کن فلسفه ی خلقت عالم تنهاراز خندیدن یک کودک چوپان باشد
***چه کسی جز تو چهل مرتبه تنها ماندهاز تحیر دهن غار حرا وا ماندهعشق تا مرز جنون رفت در این شعر محمدنامت از وزن برون رفت در این شعر محمدشأن نام تو در این شعر و در این دفتر نیستظرف و مظروف هم اندازه ی یکدیگر نیستاز قضا رد شدی و راه قدر را بستیرفتی آنسوتر از اندیشه و در را بستیرفتی آنجا که به آن دست فلک هم نرسیدو به گرد قدمت بال ملک هم نرسیدعرش از شوق تو جان داده کمی آهستهجبرئیل از نفس افتاده کمی آهستهپشت افلاک به تعظیم شکوهت خم شدچشم تو فاتح اقلیم نمی دانم شدآنچه نادیده کسی دیدی و برگشتی بازسیب از باغ خدا چیدی و برگشتی بازشاعر این سیب حکایات فراوان داردچتر بردار که این رایحه باران دارد…