دست نوشته های یک مهندس

توبه کسانی که گناه می کنند، تا وقتی که مرگ یکی از ایشان در رسد، می گوید: «اکنون توبه کردم.» پذیرفته نیست. نساء : 18

دست نوشته های یک مهندس

توبه کسانی که گناه می کنند، تا وقتی که مرگ یکی از ایشان در رسد، می گوید: «اکنون توبه کردم.» پذیرفته نیست. نساء : 18

هرکه گردد در جهان چون بو تراب
بازگرداند ز مغرب آفتاب «اقبال لاهوری»

وحید حاجیلو هستم کارشناس ارشد اصلاح نباتات، علاقمند به سیتوژنتیک و آزمایشگاه. پس از عمری -حدود 15 سال- وبلاگ نویسی در میهن بلاگ به اجبار و با تأسف که این سیستم وبلاگ دهی برای همیشه قراره خاموش بشه، مجبور شدیم کوچ کنیم و این شد که اومدیم به رسانه ی متخصصان و اهل قلم پیوستیم.

آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

نام: على بن الحسین .

کنیه: ابوالحسن و ابومحمد.

القاب: زین العابدین، سید الساجدین، سجّاد، زکىّ، امین و ذوالثفنات.

به خاطر عبادت زیاد و سجده‏هاى طولانىِ امام زین العابدین (ع)، پینه‏اى در پیشانى‏اش بسته بود. از این رو، به وى «ذوالثفنات» لقب دادند.

منصب: معصوم ششم و امام چهارم شیعیان.

تاریخ ولادت: نیمه جمادى الثانى سال 38.

در مورد تاریخ ولادت آن حضرت، اختلاف است. غیر از تاریخ مزبور، مورخان روز و ماه ولادت آن حضرت را، پنجم شعبان یا نیمه جمادى الاولى یا هفتم شعبان و یا نهم شعبان ذکر کرده‏اند. در مورد سال ولادت آن حضرت نیز برخى سال 37 و برخى سال 36 هجرى را ثبت کرده‏اند.

امام زین العابدین (ع) دو سال پیش از شهادت امیر المؤمنین، على بن ابى‏طالب(ع) چشم به جهان گشود.

محل تولد:مدینه مشرفه، در سرزمین حجاز (عربستان سعودى کنونى). برخى مورّخان گفته‏ اند که محل تولد آن حضرت در کوفه بوده است؛ زیرا در آن هنگام، همه افراد خانواده امام على (ع) در کوفه به سر مى‏بردند.

نسب پدرى: امام حسین بن على بن ابى‏طالب (ع).

  • ۰
  • ۰

خداحافظی

به نام خداچند روزی است که از طرف میهن بلاگ اعلام شده که قراره تا چند روز بعد سرورهای میهن بلاگ برای همیشه خاموش بشه.و اینم پست خداحافظی من.ی وبلاگ نویس قدیمی.درست یادم نیست 15 یا 16 سال پیش بود؛ من دبیرستانی بودم و سرویس وبلاگدهی میهن بلاگ تازه کار خودش رو آغاز کرده بود. اون موقع ها فقط دو تا سرویس پرشین بلاگ و بلاگفا بودن و بیشتر سرویس های وبلاگدهی کنونی هنوز متولد نشده بودند. میهن بلاگ بسیار تبلیغات می کرد برای گرفتن کاربر جدید و امثال ما که خیلی حرفه ای نبودیم و از رنکینگ و رتبه ی گوگل و الکسا و ... زیاد سر در نمی آوردیم و همچنین با ابزار آلات حرفه ای وبلاگ نویسی و ... آشنا نبودیم و از طرفی کشور ما هم مثل همیشه تحریم بود و نمی تونستیم از سرویس های خارجی مثل وبلاگدهی گوگل یا همون بلاگر استفاده کنیم. این شد که ما هم مثل خیلی های دیگه اومدیم اینجا و عضوی از میهن بلاگ شدیم...و حالا بعد از حدود 15 سال وبلاگ نویسی، با تأسف خبر تعطیلی این سرویس خوب رو می شنویم.البته که خبری ناراحت کننده است. من مثل خیلیا نمی خوام طلبکار باشم از میهن بلاگ که چرا و چرا که مثلا ما 15 سال زحمت کشیدیم برای وبلاگمون یا مثلاً رنک گوگل کرفتیم و به پیج رنک 3 رسیدیم و از این حرفا. می خوام اون طرف قضیه رو هم با هم ببینیم و یک طرفه به قاضی نریم. شاید کم نبودند کسانی که با انتشار محتواهای بیهوده و جعل و اکاذیب و مستهجن و و و باعث بازخواست صاحب این سرویس شدن. نمونه اش همین مورد آخر که مدیر میهن بلاگ بازداشت شد. پس باید به همه موارد دقت کرد. خوب تیم پشتیبانی میهن بلاگ گفته که بخاطر قدیمی بودن سرور ها و هزینه های بالای بروز رسانی و نبود درآمد داره اینکارو می کنه که اینم ی روی سکه است.من از همین تریبون به همه ی عوامل میهن بلاگ خسته نباشید میگم و خدا خیرتون بده بابت این 15 سال.و در نهایت خدا حافظ از همگیالبته به زودی همین وبلاگ رو در طرح و شکل جدید در سرویس بیان راه اندازی خواهم کرد و آدرس جدید در همین چند روزه ی آخر میهن بلاگ همین جا قرار خواهم داد.یاعلی
  • vahid hajiloo
  • ۰
  • ۰

جوانه

به نام خداشعر من از عذاب تو، گزند تازیانه شد ضجه ی مغرور تنم، ترنم ترانه شدحماسه ی زوال من، در شب تلخ گم شدن ضیافت خواب تو را، قصه ی عاشقانه شد برای رند در به در، این من عاشق سفروای که بی کرانی، حصار تو کرانه شد وای که در عزای عشق، کشته شد آشنای عشقوای که نعره های عشق، زمزمه ی شبانه شد ای تکیه گاه تو تنم، سنگر قلب تو منموای که نیزه ی تو را، سینه ی من نشانه شد درخت پیر تن من، دوباره سبز می شودکه زخم هر شکست من، حضور یک جوانه شد وای که در حضور شب، در بزم سوت و کور شب شب کور وحشت تو را، قلب من آشیانه شد وای که آبروی تو، مرد انالحق گوی توبر آستان کوی تو، جان داد و جاودانه شد من همه زاری منم، زخمی زخمه ی تنمبرای های های من، زخمه ی تو بهانه شددرخت پیر تن من، دوباره سبز می شودهر چه تبر زدی مرا؛ زخم نشد ، جوانه شدایرج جنتی عطایی
  • vahid hajiloo
  • ۰
  • ۰

جوانه

به نام خداشعر من از عذاب تو، گزند تازیانه شد ضجه ی مغرور تنم، ترنم ترانه شدحماسه ی زوال من، در شب تلخ گم شدن ضیافت خواب تو را، قصه ی عاشقانه شد برای رند در به در، این من عاشق سفروای که بی کرانی، حصار تو کرانه شد وای که در عزای عشق، کشته شد آشنای عشقوای که نعره های عشق، زمزمه ی شبانه شد ای تکیه گاه تو تنم، سنگر قلب تو منموای که نیزه ی تو را، سینه ی من نشانه شد درخت پیر تن من، دوباره سبز می شودکه زخم هر شکست من، حضور یک جوانه شد وای که در حضور شب، در بزم سوت و کور شب شب کور وحشت تو را، قلب من آشیانه شد وای که آبروی تو، مرد انالحق گوی توبر آستان کوی تو، جان داد و جاودانه شد من همه زاری منم، زخمی زخمه ی تنمبرای های های من، زخمه ی تو بهانه شددرخت پیر تن من، دوباره سبز می شودهر چه تبر زدی مرا؛ زخم نشد ، جوانه شدایرج جنتی عطایی
  • vahid hajiloo
  • ۰
  • ۰
به نام خدامرا هزار امید است و هر هزار توییشروع شادی و پایان انتظار توییبهارها که ز عمرم گذشت و بی‌تو گذشتچه بود غیر خزان‌ها اگر بهار توییدلم ز هر چه به غیر از تو بود خالی مانددر این سرا تو بمان ای که ماندگار توییشهاب زودگذر لحظه‌های بوالهوسی استستاره‌ای که بخندد به شام تار توییجهانیان همه گر تشنگان خون من‌اندچه باک زان همه دشمن چو دوست‌دار توییدلم صراحی لبریز آرزومندی استمرا هزار امید است و هر هزار توییسیمین بهبهانی
  • vahid hajiloo
  • ۰
  • ۰
به نام خداشد نیمه ی شعبان و جهان گشت جواناز مقدم پاک آن ولی سبحانآن پرده نشین کاخ وحدت امروزبنمود رخ از پرده و گردید عیانولادت امام زمان (ع) مبارک بادیاعلی
  • vahid hajiloo
  • ۰
  • ۰

شب جمعه و امام زمان

به نام خداکیست که هرگاه درمانده ‏اى او را بخواند، اجابت نماید و بدى و ناخوشى را برطرف کند و شما را جانشینان (خود در) زمین قرار دهد؟ آیا با خداوند معبودى است؟ چه کم پند مى‏ پذیرید./سوره نمل آیه 62اللهم عجل لولیّک الفرج وَ اجْعَلْنِی مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ وَ أَتْبَاعِهِ وَ شِیعَتِهِ‏ وَ أَرِنِی فِی آلِ مُحَمَّدٍ مَا یَأْمُلُونَ وَ فِی عَدُوِّهِمْ مَا یَحْذَرُونَ إِلَهَ الْحَقِّ آمِینَ‏. «فرازی از صلوات خاصه امام زمان عج»                                                                                                                                                                       یاعلی
  • vahid hajiloo
  • ۰
  • ۰

ده سال گذشت 4

به نام خداخوب تا اونجا گفتیم که رفتیم اون اداره ی کذائی و اون دو نفر ملعون و ... .اما به هر حال خوب هر کسی ی اخلاقی داره و با هر بد بختی و کم و کاستی های موجود هر چی بود تموم شد ولی بعضی مواقع بعضی از رفتارهای اینطور آدما یاد آدم میافته و نهایتاً اعصابش بهم می ریزه. مثلاً یکی از همینا بود که اصلاً هیچ مسئولیتی رو قبول نمی کرد با اینکه واقعاً مسئول و پاسخگوی مستقیم همون کار بود و کاراش رو می انداخت رو دوش افراد دیگه و با این حال فکر می کرد خیلی زرنگه. یعنی این آدم به اصطلاح مسئول بی مسئولیت وقتی می خواست ی کاری رو به نیروهاش بسپره که انجام بدن هم، بازم مسئولیت اون کارو قبول نمی کرد و ی جوری وانمود می کرد که انگار اصلاً ایشون دستور انجامش رو نداده و طرف خودش انجام داده. حالا اگه کار خوب از آب در میامد خوب می گفت نیروی من بوده و به نام خودش تموم می کرد کارارو ولی اگه این اتفاق نمی افتاد که... .بگذریم. کم نبودن همچین آدمائی اونجا. و جالب ترش اونجاش بود که وقتی دو تا از این آدما ی جا بودن، دیگه زمین و زمان رو به مسخره می گرفتن و هیچ کاری نمی کردن. در این شرایط بود که افراد با سواد و کاردان هم دیگه تقریباً همه جوره گوشه نشین و منزوی می شدن و این مسائل چیزی رو نمی رسونه بغیر از سوء مدیریت مدیران مجموعه.حالا کاری به این مسائلش نداریم و صرفاً خاطراتو می گم.خوب داشتم از اخلاقیات بعضی از کارمندا می گفتم براتون. یکیشون بود انقدر بلانسبت شما که داری اینو می خونی «فراخ» تشریف داشت که اصلاً پنج شنبه ها کار نمی کرد. می گفت امروز پنج شنبه است حال کار کردن نداریم. ی ساعت هم که قراره زود بریم. ی ساعت هم مرخصی سلاعتی می گرفت گاهی هم نمی گرفت و زودتر جیم می شد. یا همین آدم تو بحث ها و جلسات طوری وانمود می کرد که انگار کل کارای ی استان از کشور روی دوششه و دیگه وقت سر خاراندن هم نداره. در ساعات اداری معمولاً کارای شخصیشون رو انجام می دادن همه نه فقط ایشون. و معمولاً ی بهانه ای جور می کردن که هفته ای دو روز با حق مأموریت بروند استان و ... . اینم معمولاً همه انجام می دادن و انگار شده بود ی عرفی.حالا با این وجود و با این وضعیت کار کردن همه شون هم طلب کار بودنا. همیشه و از همه جا انتقاد می کردن و ناراضی بودن. که البته منم همیشه می گفتم بابا شما خودتم اینجوری اول خودت درست کار کن بعد بقیه رو بگو... که البته از عواقبش هم بی نصیب نمی شدیم.اکثراً بی سواد... حتی در زمینه ی رشته ی تخصصی خودشون و کار ندان. «در مقابل کاردان».بعد حالا همه رو نمی خوام براتون توضیح بدم ی چند تا خلق و خوی برجسته رو گفتم که اکثراً توی همه ی ادارات کشور موج میزنه مثلاً ی بنده خدایی بود کلاً کار هیچ کسی رو راه نمی انداخت و معمولاً همه از دستش شکار بودن و هرکسی می آمد ناراضی بر می گشت. همه رو حد اقل 6 ماه معطل می کرد و معمولاً هم عمدی بود این کارا و طبق معمول هم شکایات مردمی به جایی نمی رسید و مسئولین کاری نمی کردن.یا مثلاً یکیشون بود کلاً با گوشی بازی می کرد و کاری نمی کرد و کلاً کاری نداشت که بکنه و مواقعی هم که حوصله اش از گوشی سر می رفت؛ می رفت تو کار دیگر همکارانش سرک می کشید و گند میزد به کارای اداری دیگران و فبها.وقتی هم که بهش می گفتیم، می گفت من کارامو کردم دارم با گوشی بازی می کنم. و حالا اون کاراش چی بود؟ آمار سازی و داده سازی و پاچه خواری رئیس رؤسا.البته از پاچه خواری ها هم بگم براتون که خودم چندین نفرو دیدم که به نون و نوایی رسیدن، رئیس شدن، رفتن بالاتر و پله های ترقی رو هر روز بیشتر از دیروز طی کردن، یا استخدام شدن به صورت غیر قانونی «چون همزمان 3 جا کار می کرد و طبق قانون منع داشت.».یا یکی بود که سرباز بود و کلاً نمی اومد و کسی باهاش کاری نداشت و ... .حالا خیلی از این تبعیض ها بود که کاری با اینا هم نداریم. که در واقع اصلاً نمی تونیم کاری داشته باشیم.تو این گیر و دار هم یکیشون بود کلی مقروض بود و اون دو نفری که در آخر مطلب قبلی خدمتتون عرض کردم این بنده خدا رو بخاطر قرض هاش مسخره می کردن. آقا جان آخه شما چه کاری به زندگی مردم دارید آخه.در نهایت یه بنده خدایی بود اهل مطالعه بود که کلاً منزوی بود البته کارشو کم و بیش انجام می داد.یکی دیگه بود ایشون هم اهل علم و عمل بودن و از تخصص هاشون نگم براتون ولی خوب ایشون هم کم و بیش منزوی شده بود در این سیستم و نظام اداری.البته ی مورد همیشه مریض داشتیم که بیشتر تلقین می کرد مریضه و مرضش بیشتر بی پولی بود به نظرم و البته خساست.ولی یکی هم داشتیم خدائیش از مردانگیش هر چی بگم کم گفتم.حالا همه ی اینایی که گفتم همکاران آقا بودن.در مطلب بعدی در مورد خانم ها هم خواهم گفت.ادامه دارد...                    یاعلی
  • vahid hajiloo
  • ۰
  • ۰

10 سال گذشت... «3»

به نام خدابالأخره رسیدیم مالک اشتر. بعد از ی سری مراحل از جمله عبور از دژبانی و معاینات پزشکی و تقسیم شدن به گردان ها و گروهان های مختلف و تحویل تخت و کمد رفتیم ناهار خوردیم و لباس ها و .... رو گرفتیم. تا یواش یواش آموزش ها رو شروع کردن.از همه ی این مسائل که بگذریم کلاً نمی خوام زیاد این مطلب طولانی بشه و اینکه ی سری مسائل امنیتی هم هست که نمیشه گفت. اما از دوران آموزش صرف نظر می کنم و با تمام چیزهای غمگین و شاد و تفریحاتی که داشتیم و سر به سر دوستان و فرماندهان گذاشتن و ... هیچ چیز دیگه ای نمی نویسم از این دوره. البته ناگفته نماند که با چند نفر از دوستان فعلی هم اونجا آشنا شدیم. که خوشبختانه توی گروهان ما اکثراً نخبه هایی از علوم مختلف دور هم بودن، مثل جناب مهندس پیلتن متخلص به «حاج ناصر» که صدای خوبی هم داشت و مابقی دوستان که الآن حسش نیست یکی یکی اسم ببرم ازشون، یا آقای دکتر، فربد، توماج «کمال» و ... .البته ی چند نفر هم داشتیم که مشکل روانی داشتن مثل س.ع. و...به هر حال این دوره هم تموم شد که خیلی از خاطرات رو ننوشتم مثل کشیک های شبانه، گشت شب، درگیری ها، اون دکل که جن داشت و من رفتم توش، آخ آخ اردوگاه رو نگم براتون. میدان تیر. کوه نوردی 5-6 بار اونم طولانی چند بار درشب و روز. مراسم پایان دوره و ... که هر کدومش کلی وقت می خواد برای نوشتن و خوندنش. در نهایت ترخیص شدیم که در واقع روز ترخیص هم مثل همون روز اعزام بی کفایتی مسئولین و بس.در هر حال تموم شد و اومدیم رفتیم یگان. البته همونطور که دوستان مستحضرند بنده امریه بودم در یکی از ادارت که هم نظامی بود و هم نه...که دیگه اسم نمی برم حتی به صورت مخفف.حالا ما اومدیم بعد از کلی دنگ و فنگ، که ی بار تقسیممون کردن تهران، ی بار استان خودمون و نهایت ی شهرستان که از قضا شهرستان محل زندگی ما نبود.اصل ماجرا از اینجا شروع میشه.رفتیم و آخرین ساعت از وقت اداری خودمون رو معرفی کردیم به یگان یا بخوانید اداره ی مربوطه. که هیچی دیگه همون لحظه ی ورود پی بردیم که برخی از انسانیت اصلاً بوئی نبردن. البته من بگم براتون که جای بدی نبود فقط ی خورده رفتارها مناسب نبود بخاطر اینکه از بومیای خودشون بیشتر خوششون می آمد.به هر حال هرچی بود گذشت و اینجا فقط می خوام چند تا از خلق و خوی دوستان رو بگم براتون.مثلاً دو نفر بودن که یکی از یکی عوضی تر و بی شعور تر و به قول یکی از دوستان «مرمور: به معنای به شدت ریاکار». آقا من هنوزم معتقدم نه تنها جای امثال این افراد تو اون اداره نیست بلکه توی هیچ دم و دستگاه دولتی هم نیست.ادامه دارد...                یاعلی
  • vahid hajiloo
  • ۰
  • ۰

10 سال گذشت... «2»

به نام خداخوب روز اعزام حدود 2 ساعت منتظر موندیم که آقایون حضرات مسئولین اعزام تشریف بیارن که طبق لیست های طبقه بندی شده از قبل بفرستنمون به مراکز آموزشی. البته یاد آور بشم که از قبل محل آموزش مشخص بود. فقط قرار بود سوار وسیله نقلیه نظام بشیم و بریم. همینحالا تو همین دو ساعت با چند نفر از بچه های دانشگاه آشنا شدیم که اتفاقاً محل آموزشمون ی جا بود و اتفاقاً توی ی گردان و ی گروهان افتادیم...روز اعزام عجب روزی بود، بعد از اینکه با سر تراشیده چند ساعت زیر آفتاب موندیم باعث شد ی سر دردی هم بگیریم قبل از رسیدن به محل آموزش. خوب محل آموزش که از قبل مشخص بود پادگان آموزشی مالک اشتر نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران. استان مرکزی شهرستان اراک- سه راه خمین. به همین سادگی.گفتم روز اعزام و تموم شد؟؟؟؟ نه عزیز من تازه اول کار بود که از همین ابتدا بیش از پیش و به طور قطع بیش از همه وقت به نهایت بی نظمی در نظام و بی برنامگی کشور پی می بریم. حالا میگم براتون.بعد از کلی معطل شدن و قدم زدن از این طرف به اون طرف، بالأخره مسئولین تشریف آوردن و رفتیم داخل استادیوم. حالا اونجا گفتن این مراکز جدای از هم صف بکشن. چون از قبل مشخص بود هر کس کجا باید بره طبق اون محل که داخل برگ سبز اعزام به خدمت نوشته بود باید می رفتیم در قسمت مربوطه منتظر می موندیم. آقا ما هم رفتیم و همه ی جایگاه های انتظارو دیدیم و  .... تازه فهمیدیم اصلاً مالک اشتر نیست. همینطوری داشتیم ول می چرخیدیم که گفتن اینایی که نیست جایگاهشون تعدادشون کمه جدا بمونن ی قسمت تا اعزامشون کنیم.هیچی دیگه حدود 2 ساعت هم اینجا ویلان شدیم تا اینکه همه رفتن ما موندیم حدود 60-70 نفر که از 2-3 مرکز بودن و تعداد پائین که خلاصه سرتون رو درد نیارم ما 18 نفر قرار بود بریم مالک اشتر که ی مینی بوس قدیمی «چشمتون روز بد نبینه» دادن به ما و هلک هلک راه افتادیم به سمت مالک اشتر.حالا از مسائل و اتفاقاتی که در مسیر افتاد می گذرم و از اینکه نه راننده بلد بود مالک اشتر رو و نه هیچ کدوم از بچه ها از اینم می گذریم. رفتیم و مسیر 2 ساعته رو حدود 4.5 ساعت از کوره راه و ... رفتیم و رسیدیم جلوی مالک اشتر.با سر درد و گرسنه و ... که تازه اونجا دژبان گفت بچه های اعزامی همدان قرار بود 12.5 برسن کجا بودین پس ؟؟؟ما حدود 3.5 رسیده بودیم.ادامه دارد...                   یاعلی
  • vahid hajiloo