به نام خداالآن که این مطلبو دارم می نویسم از سال 1389 که اولین کنکور رو شرکت کردم و کارشناسی رو تموم کردم و به اصطلاح مهندس شدیم، و ارشد شرکت کردم و 1396 دفاع کردم و 1397 هم که رفتم خدمت خیلی مقدس رو کردم و اومدم؛ در واپسین لحظات خدمت صادقانه و به شدت مقدس سربازی کلاً همه اش سر جمع شد 10 سال و به همین منوال این ده سال گذشت...حالا اگه واقعاً ده سال پیش همچین دیدگاهی داشتم نسبت به امروزم و می دونستم که قراره اینطوری بشه، هیچ وقت این ده سال رو اینطوری نمی گذروندم. حالا اینکه الآن این دیدگاه رو نسبت به جامعه، مردم، دولت، سیاست و فساد اداری و به طور کلی اجتماعی که در آن زندگی می کنیم؛ دارم هم در این حرفم بی تأثیر نیست.خوب البته این ده سال بد هم نگذشت زیاد ولی خوب، زیادم باب میل نبوده و نیست. اما با این حال شایدم ی روزی همین ده سال رو همین جا نوشتم، از وقایع و خاطرات و لحظات تلخ و شیرینش تا تحلیل وقایع و چرایی انجام کارها و گفتن خیلی چیزائی که تا دیروز نگفتنی بود. ولی خوب این بمونه برای بعداً. فعلاً این دو سال «بخوانید 21 ماه» آخر این ده سال رو می خوام بنویسم.خوب از اونجائی شروع می کنیم که صبح روز دوم تیر ماه 1397 ساک لباس ها و لوازم ضروری و شخصی رو بسته بودیم «البته شب قبل بسته بودیم» و پس از خداحافظی با خانواده و در معیت یکی از برادرام، به محل اعزام عزیمت کرده و پس از خداحافظی با ایشان نیز به خیل جمعیت سربازان وطن پیوستیم که منتظر باز شدن درب استادیوم بودند که به محل آموزش اعزام شوند.نا گفته نماند که همه افراد دارای تحصیلات بالاتر از کارشناسی بودن و بعضاً به همراه خانواده تشریف آورده بودن... .ادامه دارد... یاعلی