دست نوشته های یک مهندس

توبه کسانی که گناه می کنند، تا وقتی که مرگ یکی از ایشان در رسد، می گوید: «اکنون توبه کردم.» پذیرفته نیست. نساء : 18

دست نوشته های یک مهندس

توبه کسانی که گناه می کنند، تا وقتی که مرگ یکی از ایشان در رسد، می گوید: «اکنون توبه کردم.» پذیرفته نیست. نساء : 18

هرکه گردد در جهان چون بو تراب
بازگرداند ز مغرب آفتاب «اقبال لاهوری»

وحید حاجیلو هستم کارشناس ارشد اصلاح نباتات، علاقمند به سیتوژنتیک و آزمایشگاه. پس از عمری -حدود 15 سال- وبلاگ نویسی در میهن بلاگ به اجبار و با تأسف که این سیستم وبلاگ دهی برای همیشه قراره خاموش بشه، مجبور شدیم کوچ کنیم و این شد که اومدیم به رسانه ی متخصصان و اهل قلم پیوستیم.

آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰
داستان رستم و اسفندیار یکی از زیباترین داستان های شاهنامه است. حکایت غم انگیز میان دو نسل؛ کشمکش میان پیر و جوان، گوهر و هنر، شاهزاده و جهان پهلوان، رویین تن و آسیب پذیر، نوخاسته و مستعفی، و بالآخره کشمکش بر سر آزادی خواهی و اسارت طلبی است و از آنجا شروع می شود که: اسفندیار رویین تن، شاهزاده ی پهلوان ایرانی که از عهدشکنی های پدرش گشتاسب، به تنگ آمده است، با حالتی دژم نزد مادر خود کتایون رفته و شکوه می کند که: " با من همی بد کند شهریار " زیرا پیش از این پاداش موفقیّت مرا در چندین مأموریت مهم، پادشاهی ایران زمین دانسته، ولی پس از انجام مأموریت به قول خود عمل نکرده است.   ز بلبل شنیدم یکی داستان / که برخواند از گفته ی باستان که چون مست بازآمد اسفندیار / دژم گشته از خانه ی شهریار کتایون قیصر که بُد مادرش / گرفته شب و روز اندر برش چو از خواب بیدار شد تیره شب /  یکی جام می خواست و بگشاد لب چنین گفت با مادر اسفندیار /  که با من همی بد کند شهریار   گشتاسپ، سخت دلبسته ی تاج و تخت است و آخرین شرط دستیابی اسفندیار به اورنگ شاهی را به بند کشیدن رستم عنوان می کند و با این شرط به دست خود، پسر پهلوانش را روانه ی ستیز با مرگ می کند.   بفرزند پاسخ چنین داد شاه /  که از راستی بگذری نیست راه بگیتی نداری کسی را همال /  مگر بی خرد نامور پور زال سوی سیستان رفت باید کنون /  بکار آوری زور و بند و فسون برهنه کنی تیغ و کوپال را /  ببند آوری رستم زال را   اگر رستم از هفت خان گذشته است، اسفندیار هم هفت خانی دیگر را پشتِ سر گذارده است. اگر رستم در کسوت بازرگانان به نجّات بیژن شتافته، اسفندیار نیز در هیئت بازرگانان به نجات خواهران رفته است. اسفندیار نماینده ی اتّحاد دین و دولت است. او پرورده ی تعبّد است. زرتشت او را کمر بسته خود کرده است. او رویین تن است و هیچ سلاحی بر تنش کارگر نمی افتد. برازنده ترین فرد زمان خود است. چشم و چراغ خانواده ی کیان است. اسفندیار شاهزاده ی موبد است، نوآور است، ساده دل و مغرور است. هم شاهزاده است و هم جهان پهلوان؛ دو صفتی که در شاهنامه جز در او در کس دیگری جمع نشده است. سرد و گرم روزگار را چشیده، نه تنها در بزم و رزم، بلکه در گیرودار زندگی و سیاست نیز مدّتی از عمرش را در غُل و زنجیر گذرانده است. لبریز از نیروی درونی و جاه طلبی است. ذاتاً لبریز از نیروی درونی و جاه طلبی و غرور است. ذاتاً مردی صریح و ساده دل است... . اسفندیار و رستم تنها جهان پهلوانانی هستند که لقب تهمتن دارند.   کتایون چو بشنید شد پُر زخشم  /  بپیش پسر شد پُر از آب چشمزگیتی همی پند مادر نیوش /  ببد تیز مشتاب و چندین مکوشسواری که باشد بنیروی پیل / ز خون راند اندر زمین جوی نیلبدِرد جگرگاه دیو سپید / ز شمشیر او گم کند راه شیهمان ماه هاماوران را بکشت / نیارست گفتن کس او را درشتهمانا چو سهراب دیگر سوار / نبودست جنگی گه کارزاربچنگ پدر در بهنگام جنگ / بآوردگاه کشته شد بی درنگبکین سیاوش ز افراسیاب / ز خون کرد گیتی چو دریای آبکه نفرین برین تخت و این تاج باد / برین کشتن و شور و تاراج بادمده از پی تاج سر را / که با تاج شاهی ز مادر نزاد  رستم برترین آفریده ی فردوسی است، امّا او تنها نمودار نیرو نیست؛ با مجموعه ای است از اندیشه و خرد ، نیرو و دلاوری، بردباری و از خود گذشتگی، زیرکی و منطقی سخت و استوار. او نمونه ی آرمانی فردوسی است. او تنها نماینده و مظهر توده های ایرانی است که به خامه ی هنرمند فردوسی با  اجتماعی از نیکوترین گوهرهای مردمی در قالب یک مرد تجسم یافته است. او در عین حال، وحدتی است از گوهرهای متضاد. او خردِ گودرز و پیران، پهلوانی و آیین خواهی گیو، دلیری و میهن دوستی و از خود گذشتگی بهرام، بی باکی و پیشروی بیژن، نیرومندی شگفت آور و پاکدلانه ی سهراب  نازک دلی و آرزم سیاوش را در خود وحدت بخشیده است. اگر هر یک از آنها، خداوند گوهرهای ویژه ی خوش اند؛ رستم دارنده ی همه ی آنهاست. او دارنده ی والاترین گوهرهای مردی است.  همی گفت کای پاک دادار هور / فزاینده ی دانش و فرّ و زورهمی بینی این پک جان مرا /  توانِ مرا هم روان مراکه چندین بپیچم که اسفندیار / مگر سر بپیچاند از کارزارتو دانی که بیداد کوشد همی / همی جنگ و مردی  فروشد همیببادافره این گناهم مگیر /  توی آفریننده ی ماه و تیرچو خودکامه جنگی بدید آن درنگ / که رستم همی دیر شد سوی جنگبو گفت کای سگزی بدگمان / نشد سیر جانت ز تیر و کمانببینی کنون تیر گشتاسپی /  دل شیر و پیکان لهراسپییکی تیر بر ترگ رستم بزد /  چنان کر کمان سواران سزدتهمتن گز اندر کمان راند زود / بران سان که سیمرغ فرموده بودبزد تیر بر چشم اسفندیار / سیه شد جهان پیش آن نامدار

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی