دست نوشته های یک مهندس

توبه کسانی که گناه می کنند، تا وقتی که مرگ یکی از ایشان در رسد، می گوید: «اکنون توبه کردم.» پذیرفته نیست. نساء : 18

دست نوشته های یک مهندس

توبه کسانی که گناه می کنند، تا وقتی که مرگ یکی از ایشان در رسد، می گوید: «اکنون توبه کردم.» پذیرفته نیست. نساء : 18

هرکه گردد در جهان چون بو تراب
بازگرداند ز مغرب آفتاب «اقبال لاهوری»

وحید حاجیلو هستم کارشناس ارشد اصلاح نباتات، علاقمند به سیتوژنتیک و آزمایشگاه. پس از عمری -حدود 15 سال- وبلاگ نویسی در میهن بلاگ به اجبار و با تأسف که این سیستم وبلاگ دهی برای همیشه قراره خاموش بشه، مجبور شدیم کوچ کنیم و این شد که اومدیم به رسانه ی متخصصان و اهل قلم پیوستیم.

آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

گام پنجم: شناخت خویشتن خویش 2/ راهکار سوم

نیاز به دیده شدن  و مورد  توجّه قرار گرفتن در وجود همه ی انسان­ ها موج می زند. این نیاز اوّلین بار در خانواده به جوش می آید که اگر ارضاء نشود و سرکوب گردد؛ نتایج خوبی در بر نخواهد داشت.

احساس تحقیر شدن و عدم اعتماد به خانواده، همچنین مردم گریزی (ناشی از احساس معیوب بودن) و تمایل به بیگانه از عوارض دیده نشدن در خانواده است.

جوان یا نوجوان فراموش شده، خود را به هر دری می زند که از هر راهی که برایش ممکن است سری در سرها دربیاورد و مورد تحسین دوستان و اطرافیانش قرار گیرد.

· روی آوردن جوانان به بدن سازی و لوازم آرایشی و گریم و گرایش به مد و لباس و تزیین مو ( با وجود داشتن اندام زیبا و پوستی شاداب و سالم و درخور توجه) یعنی : زنگ خطر برای آن جامعه؛ یعنی: جوانان جامعه دردی دارند که به جای تحصیل و اشتغال دارند، بیکارِ بیکار در کوچه و خیابان می چرخند و فریاد می زنند نگاهم کن،  دوستم داشته باش، من لایق توجه و محبّت تو هستم.

پدر عزیز! مادرمهربان! فرزندت و روحیه اش را دریاب.

 به فکر زینت باطن کسی نمی افتد/ مَدار مردم عالم به ظاهر آرایی است[1]

·متأسفانه بعضی از جوانان با این فکر و با این روش می خواهند زندگی خویش را بسازند. با ظاهر آرایی و لباس و حرف های شیرین (با وجودی که می دانند طرف خانواده و همسر و فرزند دارد) باز هم با دلبری و شیرین زبانی سعی می کنند طعمه ی مورد نظر را صید کنند ( یک زندگی را ویران کنند / یک خانواده را از هم بپاشند) و روی خرابه های زندگی کس دیگر، آشیان آرزو و امید و برای خویش بسازند؛ عجیب تر این که می خواهند خوشبخت شوند و خدا هم یاریگرشان باشد. به کجا چنین شتابان؟

بیایید به عقب برگردیم وگام اوّل را دوباره برداریم. بیایید سؤال کنیم چرا...؟

·چرا خودمان را تحقیر کنیم و رنگ التماس به سر و روی مان بزنیم؟ چرا ماسک بزنیم و بشویم دلقک خیابانیِ، عروسکِ بازی و سرگرمی دیگران؟ چرا با این کارهای مان فریاد بکشیم که باورم کن؛ دوستم داشته باش؛ عاشقم شو. چرا شیرین ترین میوه ی احساس را از دیگران گدایی کنیم؟ مگر چیزهای با ارزش را به گدا می دهند؟

می کند زهر هلاهل کار خود در انگبین/ از گزند دشمن شیرین زبان غافل مباش[2]

·فکر کنیم؛ این آدم (مار خوش خط و خال) که  جز ظاهر چیز دیگرش به آدم نمی ماند، با توطئه و نقشه و حیله ی من به راحتی پشت پا به داشته هایش می زند؛ آیا نمی تواند با وسوسه ی دیگری به من و زندگیِ نداشته ام دهان کجی کند؟

عقل سلیم می گوید که می تواند. آدمی که یکبار به خاطر یک تازه از راه رسیده زندگی و همسر(عشقش ) و فرزندش را قربانی کند، خانه و زندگی سالمش را به آتش بکشد، باز هم می تواند به خاطر شخص سومی (پول،آدم یا هر چیز دیگری) وسوسه شود و داشته و نداشته اش را(که ما باشیم) قمار کند.

آیا به سرانجام کارمان فکر کرده ایم؟ 

·اگر من ظاهر آرایی می کنم و با لوازم آرایش ماسک زیبا و زیبایی را به صورتم می زنم تا خودِ واقعی ام را پنهان کنم (آری پنهان کنم تا کسی عیب و ایراد مرا نبیند) تا با تبلیغ آن چه نیستم عشق و پول و مقام و ... را گدایی کنم اگر تیرم به سنگ خورد و دستم رو شد چه کنم؟

بعضی ها می گویند:

اگر این آدم را از دست بدهم دیگر مثل او از کجا پیدا کنم؟ من بدون او می میرم. بدون او زندگی برایم لذتی ندارد.

بیایید کمی مغرور باشیم: (روی سخنم با دختران جامعه ی مان است)

بد ذات مباش، بد گمان باش و از فتنه ی خلق در امان باش.

·به فکر عزت نفس خود باشیم، خودمان را تحقیر نکنیم. بگذارید کسی که نسبت به ما چنین حسی دارد پیدای مان کند. قدیمی ها می گفتند برای کسی بمیر که برایت تب کند، امّا ما فقط از قدیمی ها لواشک ها و آش ها و خوردنی های خوشمزه را به یاد داریم، چه زود فراموش کردیم... ! داریم برای کسی می میریم که حتی لحظه ای به یاد ما نیست. فراموش کرده ایم که وجود ما برای خانواده ی مان مثل گنجی با ارزش است. هیچ گنجی در کوچه و خیابان دنبال شکار شدن نمی رود، هیچ خانواده ای گنجش را بی حصار و بی چارچوب در معرض دید دیگران نمی گذارد، از سؤال های (تا حالا کجا بودی؟ با کی بودی؟ چرا دیر کردی؟) پدر و مادرمان  ناراحت نشویم. همان طور که خودشان می گویند به ما و خیر و صلاح ما و آینده ی ما فکر می کنند.

·اگر به خاطر حرف دوست و دشمن و شماتت والدین به اشتباه خود اعتراف نمی کنیم عذری است نا بخشودنی. ما که آبروی مان را روی این کار مان(عشق به آدمی که لیاقتش را نداشت/ پول/ مقام و ... ) باخته ایم؛ بیایید اعتماد به نفس مان را قمار نزنیم، گستاخ و شجاع فریاد به اعتراف بلند کنیم و بگوییم اشتباه کردم، با این اعتراف دوباره به کانون گرم خانواده باز می گردیم. می توانیم از درد سرها و سردردهای مردم گریزی نجات یابیم. می توانیم به نگاه های پرسش گر دیگران غلبه کنیم و می توانیم دوباره خویشتن خویش را بیابیم. می توانیم در مدیریت احساسات مان  بهتر عمل کنیم. دیگر اسراف محبّت و گدایی عشق و نا امیدی وحس پوچ بودن زندگی، از فکر و روح مان رخت می بندد. وقتی امید و اعتماد به نفس و تلاش در زندگی مان جاری شد، فکر مغبون بودن و ضرر کردن و فرار از خانه و خود کشی از وجودمان گم می شود و انگار (تازه به دنیا آمده ایم / هیچ وقت هیچ مشکلی نداشته ایم/ شکست نخورده ایم.)               

سینه ها جای محبّت همه از کینه پُر است

هیچ کس نیست که فریاد پُر مهر ترا، گرم پاسخ گوید

نقش هر خنده که بر روی لبی می شکفد

نقشه ای شیطانی است

در نگاهی که ترا وسوسه ی عشق دهد حیله ای پنهانی است[3]

 

[1]- صائب تبریزی.

[2] - صائب تبریزی

[3] - مهدی سهیلی/ صدای آشنا/  نوار با صدای شاعر / نوار شماره ی 1/ روی دوم

  • ۹۹/۰۹/۱۰
  • vahid hajiloo

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی