گام دوم: سخنی با والدین1 (راهکار اوّل)
اگر فرزندتان کس دیگری را به جای شما انتخاب کرده است؛ اگر با دوست بودن را به همه چیز و همه کس ترجیح می دهد؛ اگر مثل گذشته از شما حساب نمی برد؛ اگر ...
همه می دانیم که آموزش در کودکی نقش مهمی در زندگی بزرگسالی ما دارد. امّا تا نوبت به تربیت فرزندمان می رسد یا شبانه روز کار می کنیم چون به فکر ترفیع رتبه هستیم؛ یا به بازی هیجان انگیز فوتبال فکر می کنیم؛ یا به فکر کم کردن روی دوست و فامیل وهمکار که پوزش را به خاک بمالیم و ضایع اش کنیم و چشم هم چشمی راه بیندازیم بیا و ببین؛ خلاصه سرمان شلوغ است و وقت بزرگ کردن کودک را نداریم ( که اگر وقتش را نداریم چرا به دنیا می آوریمش؟) وقت برای با نوجوان بودن را نداریم آن هم در بحران روحی نوجوان مان.
آن وقت تا کار از کار می گذرد و آنچه نباید بشود میشود و ما فرزندمان حاصل عمرمان را از دست می دهیم(= فرزندمان چیزی از آب در می آید که نباید می شد!) می پرسیم آخه من برات چی کم گذاشتم؟ کجا پایم را کج گذاشتم که این طوری شدی؟ صبح تا شب جان می کَنم تا قبض موبایل و پول تو جیبی و کلاس های درس و پیک نیک و فوق برنامه هایت را رفع و رجوع کنم آن وقت به من جواب سر بالا می دهی؟ نمی دانم این آدم از کجا در زندگی ما سبز شد؟
من می دانم... !
·مادر ! من می دانم این آدم از کجا در زندگی ما سبز شد؛ از آن روزی که من خواستم دعوای هم کلاسی هایم را تعریف کنم و تو گوش نکردی؛ گوش ندادی تا بشنوی همان پسر مقصر لج باز فرزند تو بود.
·پدر! من میدانم این مردک از کجا در زندگی دخترت سرک کشید؛ همان روزی که من احتیاج به نوازش تو داشتم می دانی کجا بودی پدر؟ در همان شرکت کوفتی. پشت همان میز زوار دررفته می خواستی برای من و به خاطر من اضافه کار بمانی و حقوق اضافه بگیری و زندگی آینده ام را بسازی امّا تا حدی غافل از فرزندت شدی که کس دیگری با زبان نرم و گرمش جای تو را گرفت. روز اوّل که تو نبودی مرا به پارک برد و برایم بستنی خرید؛ روز دوم مرا با خودش برد تا دیگر دوستانش را بشناسم و روز سوم یک نخ سیگار تعارف کرد، من که شیفته ی محبّتش شده بودم « نه » نگفتم اصلاً بلد نبودم که بگویم.
·من می دانم چرا میوه ی زندگی شما قبل از رسیدن پلاسید، می دانم چون میوه ی شما احتیاج به مراقبت داشت و شما نبودید که کنارش باشید، نخواستید که کنارش باشید.
من فقط پول نمی خواستم امّا پدر و مادرم فقط به فکر امرار معاش بودند.
***
نوجوان مان با کسی دوست است که او را به بیراهه می برد.
پدر عزیز! مادر دل سوز!
·این قدر داد و هوار سر فرزندتان نکشید؛ با این نصیحت های خشونت بار بیشتر نوجوان را تحریک می کنید تا مقابل شما جبهه بگیرد. به جای این کار سعی کنید (نه سعی کردن به تنهایی کافی نیست) اراده کنید که ساعاتی از شبانه روز را به فرزندتان اختصاص دهید، بهترین راه مراقبت از فرزندتان همراهی با آنهاست، با فرزند تان دوست باشید قبل از آنکه کس دیگری این خلأ را برایش پر کند. همدلی، همراهی و جوانی کنید.
·با نوجوان تان برای دیدن فیلم به سینما بروید، از سینمای خانگی استفاده کنید، فیلم هایی که درباره ی رفیق بد که مظمون اجتماعی دارند تهیه کنید و یک آخر هفته ی آموزنده و شاد با خانواده سپری کنید. مگر برای خانواده سرمایه گذاری نمی کنید؟ بهترین سرمایه گذاری خرج کردن عاطفه است.
·کتابهایی متناسب با فکر و سن نوجوان تان برایش تهیه کنید؛ دستور خواندن کتاب را ندهید بلکه با احترام از او بخواهید که مطالعه کند و نظرش را راجع به موضوع کتاب بیان کند. برای این کار لازم است که خودمان باور کنیم که کتاب بهترین دوست من است و از کودکی در گوشش خوانده باشیم که کتاب بهترین دوست من است.
·دوستی که فرزندمان اختیار کرده است(نه. دوستی که فرزندمان را اسیر خود کرده است/ دوست نه. دشمنی که در قالب دوست فرزند ما را شکار کرده است) نقطه ی ضعف نوجوان ما را می داند که از آن به درون فکر و روح فرزندمان نفوذ می کند؛ کمی مطالعه و تحقیق کنیم اصلاً به نوجوانی خود بیاندیشیم تا بفهمیم عنصرعاطفه؛ خرج کردن محبّت و گفتن دوستت دارم و وقت گذاشتن و با فرزند بودن چقدر برای به سلامت گذشتن از بحران نوجوانی لازم است.
·این قدر فرزندمان را در مقابل دوست و دشمن تحقیر نکنیم. هر چقدر هم دست و پا چلفتی باشد، هرچقدر هم نتواند دماغش را بالا بکشد باز هم آدم است و احساس و عاطفه و طغیان فکری و روحی دارد، غرور دارد، برای خودش کسی هست، حتی اگر پیش ما کسی نباشد.
·بیشتر به فکر روحیه و سن فرزندتان باشید؛ فراموش نکنید که این نکات یکی از هزاران هستند، متناسب با ذوق و سلیقه ی فرزندتان رفیقش باشید نه رفیق نیمه راه، یک دوست تمام وقت، تمام عیار و بی آلایش و بدون ادّعای رئیس بودن. همراهش به عضویت یک کتابخانه درآیید، در باشگاه ورزشی محل تان ثبت نام کنید، به تماشای مسابقات فوتبال و کشتی و تنیس و ... بروید. برای فرزندتان وقت صرف کنید تا سرمایه ی زندگی تان از دست نرود.
- ۹۹/۰۹/۱۰